به لپ تاپ هوسوک که جلوش باز بود خیره شد و منتظره چیزایی بود که ازش خواسته بود ...
همونطور که با لپ تاپ کار میکرد لب زد ...
هوسوک : صفحه چتش با یه غریبه رو پیدا کردم، آیدی طرف جئون جی کی بود، نام کاربریش جی کی بود، بیا چتارو بخون ...
شروع به خوندن کرد ...
لیسا رسما داشت برای اون پسر کرم میریخت درحالی که تو رابطه بود!
تو چت هاشون بیشتر لیسا بود که بحث باز میکرد و پیام های اول مطعلق به لیسا بود ...
حتی اون پسر باهاش سرد رفتار میکرد و این لیسا بود که داشت باهاش لاس میزد ...
لعنت بهت لیسا، مگ چی براش کم گذاشته بود؟
این سوال شده بود ملکه ذهنش ...هرچی پیام های بیشتری میخوند بیشتر بغض میکرد ...
هر لحظه صمیمیتشون داشت بالا میرفت ...
چرا؟ چرا اینکارو کرد؟
بغضش گلوشو خفه کرده بود و در ثانیه ای بغضش شکست و شروع به هق هق کرد ...
حق داشت گریه کنه ...
دستای هوسوک رو شونش نشست و بغلش کرد ...
شاید دوباره تنهاییش شروع شده ...
شاید همه چی قراره خراب شه ...
از بغل هوسوک بیرون اومد و با بغض لب زد ...
تهیونگ : میتونی آدرس، شماره ایمیل، اکانت هرچی از این پسره هست رو برام در بیاری؟
هوسوک : میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ : لطفا ...
هوسوک : فقط بهم بگو قرار نیست بلایی سرخودت بیاری ...
تهیونگ : من حتی شده برای انتقام از لیسا هم زنده میمونم ...
هوسوک : نگرانتم
تهیونگ : بچه که نیستم
هوسوک : تا شب ازت وقت میخوام برای مشخصاتی که میخوای ...
تهیونگ : همین الان شروع کن، من میرم خونه برام اس ام کن
هوسوک : حله، میخوای برسونمت؟
تهیونگ : نه ماشین آوردم ...
هوسوک : اوهوم مراقب خودت باش ...
***
قلپ دیگه ای از بطری آب جوی تو دستش خورد ، گلوش بخاطر حجم بالای استفاده از آبجو گز گز میکرد و میسوزید ولی اون عاشق سوزش بود ...
صدای پیامی که براش اومد سکوت خونرو شکست و باعث شد توجهش جلب شه ...
بعد باز کردن قفل گوشیش ویسی که از طرف هوسوک براش ارسال شده بود رو پلی کرد ...
هوسوک : سلام تهیونگ، ی چیزایی از این پسره جی کی درآوردم ...
اسمش جئون جانگ کوکه بهش جی کی هم میگن ... تو یه تور گردشگری عضوه، باشگاه بدن سازی میره، کلاس نقاشی میره، مادرش آمریکا زندگي میکنه همراه ناپدریش، پدرش فوت شده ...
مجردی سئول زندگي میکنه، اونجور که معلوم بود تو مدرسه محبوب بوده، درسشم خوب بوده ...
وضعیت مالی خیلی خوبی داره، مادرش وضع خوبی داره و از اونجایی که فهمیدم به جانگ کوک اهمیتی نمیده
اجراهای خیابونی داره، تابلو های نقاشی میکشه و میفروشه، ی کار پاره وقت هم تو یه کافه داره ...
بهش ارث رسیده برای همین وضع خوبی داره
آدرس خونش و کافه ای که توش کار میکنه و کلاس هایی که میره رو برات میفرستم، آیدی و شمارشم برات اس ام اس میکنم ...تلخندی زد به عکس پسری که اسمش جانگ کوک بود نگاه کرد ...
آره خب، خوشگل بود ...
ولی چرا لیسا ... چرا؟نمیدونست کی و چجوری ولی وقتی به خودش اومد که داشت شیشه خورد شده ی آب جو رو تو دستش فشار میداد و به ریزش خون از دستش نگاه میکرد ...
عشق؟ عشق دیگه چه کوفتیه! فقط یه بیماریه! مثل اعتیاد، بهت ضربه میزنه ولی میخوایش ...
عشقی وجود نداره، اون فقط یه اعتیاده!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پارت دو تقدیم به شما :)
همه رابطه ها تا اخر عمر ادامه پیدا نمیکنه، بعضی رابطهها فقط یک تجربن و به ما درس های بزرگی میدن، بعضی رابطهها به ما کمک میکنن تا بفهمیم دقیقا چی از رابطه میخوایم، بعضی رابطه ها به ما یاد آور میشن که ما نیاز داریم اول رابطه خوبی با خودمون داشته باشیم، بعضی رابطه ها به ما یاد میدن که به شناخت بهتری در مورد خودمون برسیم، بعضی رابطه ها به ما یاد میدن که بیشتر مراقب خودمون باشیم.
ووت و کامنت پلیز :)
لاو یو ...
YOU ARE READING
میخوامبِبوسَمِت.؛
Fanfictionهیچکس فکر نمیکرد، نتیجه خیانت لیسا به دوست پسرش چی میشه ... لیسا حتی تصور نمیکرد کارما میتونه انقد عجیب باشه! اگه دوست پسرش به فکر انتقام افتاده باشه چی؟ آره خب، لیسا به دوست پسر جدیدش میومد ... ولی نه به اون اندازه ای که اِکسش به دوست پسر جدیدش...