از ماشینش پیاده شد و به کافه کوچیک و فانتزی روبه روش نگاهی انداخت ...
وارد کافه شد، چشم هاش دنبال جانگ کوک میگشت تا اینکه اونو تو آشپزخونه دید ...
باید جلو میرفت؟ آره باید میرفت ... باید میرفت و ازش معذرت خواهی میکرد
و حالا جانگ کوک با تموم شدن شیفتش بعد عوض کردن لباساش سمت در برگشت و با تهیونگ روبه رو شد ...
با نفرت به پسر روبه روش زل زد و بدون توجه بهش از کنارش رد شد و تنه ای بهش زد ...
رسما تهیونگو نادیده گرفته بود ولی حق داشت، پشت سر جانگ کوک دنبالش رفت و لب زد ...
تهیونگ : کوکی وایسا، باید حرف بزنیم ...
جانگ کوک فقط یه لحظه ...با دیدن لجبازی های جانگ کوک دستشو گرفت و تو کوچهی کنار کافه کشید ...
جانگ کوک : آهاییی چیکار میکنیی کمکک
دستشو رو لبای جانگ کوک گذاشت و بعد چسبوندش به دیوار غرید ...
تهیونگ : ساکت شو جانگ کوک عه، زشته
جانگ کوک : زشت پیر زنه با ساپورت
(چقد منه این 😂)
خنده ای بخاطر جمله ی جانگ کوک کرد و بعد اینکه متوجه شد جانگ کوک هنوز با نفرت و خیلی جدی بهش زل زده خندشو خورد ...تهیونگ : میدونم الان تصور ذهنیه خوبی ازم نداری ...
بدون اینکه اجازه بده پسر روبه روش ادامه ی حرفش رو بزنه غرید ...
جانگ کوک : نه اصلا تصور خوبی ازت ندارم
دروغ گفته بود اگه بگه قلبش نشکسته بود ... ولی خب جانگ کوک حق داشت ...
تهیونگ : و میدونم الان ازم متنفری ...
جانگ کوک : آره هستم!
تهیونگ : یه معذرت خواهی بهت بدهکارم ...
جانگ کوک : آره بدهکاری ...
تهیونگ : بخاطر کاری که کردم معذرت میخوام ... من واقعا کنترلمو از دست دادم چون دلیلی نداره بخوام با پسری که فقط 3 روزه میشناسمش سکس کنم
جانگ کوک : دلیلی نداره؟
تهیونگ : نه چه دلیلی؟ فقط یه هوس بود، ما میتونیم فراموشش کنیم و به دوستیمون ادامه بدیم نه؟
تهیونگ میدونست، ته دلش میدونست لمس کردن جانگ کوک بی دلیل نبود ...
اما مجبور بود بگه، بگه تا جانگ کوک رو از دست نده ... حتی شده به عنوان رفیق!و حالا جانگ کوکی که حس میکرد به بازی گرفته شده ...
پس تهیونگ حسی بهش نداشت ... کل زمانی که بعد عشق بازیشون گذرونده بود منتظر بود تهیونگ بیاد و بهش اعتراف کنه ... بیاد و بهش بگه دوسش داره برای همین نتونست جلوی خودشو بگیره و بهش دست زده ...اما حالا چی؟ تهیونگ بهش میگفت هوس بوده؟ حالا بیشتر از خودش بدش میومد ...
سعی کرد لبخند بزنه و بعد لبخند زوری که زد لب زد ...
جانگ کوک : خب بعضی وقتا شهوت و هوس باعث خیلی چیزا میشه ... پس میبخشم! ما فراموشش میکنیم و دوباره به دوستیمون ادامه میدیدم، الانم باید برم فردا تو باشگاه میبینمت ... فعلا ...
با سر حرف های جانگ کوک رو تایید کرد ...
جانگ کوک از کوچه خارج شد و حالا تهیونگی که به دیوار تکیه داده بود و بدون هیچ حسی تو چشم هاش به کفش هاش زل زد ...جانگ کوک دستشو تو جیبش فرو کرد و تو گرگ و میش هوا شروع به گریه کرد ...
اون دوست دختر داشت پس چرا بخاطر اینکه حس تهیونگ بهش هوس بوده گریه میکرد؟ دلیل گریش چی بود؟ چرا ناراحت بود؟ از خودش میپرسید ولی جوابی نداشت ...
فقط معشوقشو میخواست اما کدوم معشوقش؟ ...بدون اینکه تردید کنه گوشیش رو درآورد و رو اسم لیسا برای تماس کلیک کرد ...
لیسا : الو اوپا؟ برگشتی؟ همو ببینیم؟ خیلی دل تنگتم میدونستی؟
بی توجه به سوال ها و حرفای لیسا همونطور که به روبه روش زل زده بود و بی حس راه میرفت لب زد ...
جانگ کوک : لیسا، بیا کات کنیم
لیسا : چی؟
جانگ کوک : من آدم تو نیستم
بعد قطع کردن تلفنش سریع شمارهی لیسا رو مسدود کرد ... دیگه نمیخواست اون دخترو بازیچه خودش بگیره ...
حالش بد بود ولی دلیلشو نمیدونست، چرا خب؟ چیشد که اینطوری شد؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های بیبی هامممم :)
ووت و کامنت یادتون نره گناه دارماااا🥲
میدوستمتون ^&^ بای بایییی
YOU ARE READING
میخوامبِبوسَمِت.؛
Fanfictionهیچکس فکر نمیکرد، نتیجه خیانت لیسا به دوست پسرش چی میشه ... لیسا حتی تصور نمیکرد کارما میتونه انقد عجیب باشه! اگه دوست پسرش به فکر انتقام افتاده باشه چی؟ آره خب، لیسا به دوست پسر جدیدش میومد ... ولی نه به اون اندازه ای که اِکسش به دوست پسر جدیدش...