Part 6

1.1K 154 50
                                    

همونطور که کنار دریاچه قدم میزدن شروع به سوال پرسیدن کرد ..‌.

تهیونگ : آم میگم، از این به بعد باهم بریم باشگاه؟

جانگ کوک : آره چرا که نه، سفر های تور هم باهم بریم باشه؟

به طرز کیوتی سرشو خم کرده بود و منتظر تایید تهیونگ بود ...

سرشو به نشونه باشه یا همون تایید تکون داد، میخواست چیکار کنه؟ میدونست، ولی نمیدونست چطوری ...

تهیونگ : میگم، شمارتو بهم میدی؟

جانگ کوک : آره حتما، الان دیگه دوست حساب میشیم نه؟

تهیونگ : همینطوره

دقایقی گذشت و کنار دریاچه ی کوچیکی نشسته بودن و به صدای جیرجیرک ها و قورباغه ها گوش میدادن (ناموصا این هارمونی رو میدوستم مسخرم نکنید 🥲)

جانگ کوک : پکر به نظر میای

تهیونگ : هوم

جانگ کوک : چیزی شده؟ من کاری کردم؟

تهیونگ : نه نه اینو نگو، تقصیر تو نیست .‌‌.. فقط دلم گرفته

جانگ کوک : چرا؟ دلت واس کسی تنگ شده؟

اون زیادی خوب احساساتشو درک می‌کرد ‌...

تهیونگ : آره ...

جانگ کوک : میتونیم باهم درموردش حرف بزنیم

تهیونگ : دوست دخترم بهم خیانت کرده ... همیشه تو رابطمون هرچی که میخواست رو براش فراهم میکردم، نمیزاشتم کمبود داشته باشه؛ ولی رفت ...
اگه باهام کات می‌کرد شاید انقدر ناراحت نمیشدم، اون بهم خیانت کرد ...
کس دیگه ای رو بهم ترجیح داد و من نمیدونم چی براش کم گذاشتم که اینطوری شد ...

جانگ کوک با دلسوزی بهش نگاهی انداخت و با گذاشتن دستش رو صورتش اشک هایی که نا خودآگاه پایین ریخته شدن بودن رو پاک کرد ...

خودش هم متوجه نشد کی و چجوری اشک هاش جاری شدن ..‌

جانگ کوک با صدای آرومی غرید ‌‌‌...

جانگ کوک : هیچکس ارزش ریختن اشکاتو نداره،
اون کسی هم که ارزشش رو داشته باشه هیچ وقت باعث ریختن اشکات نمیشه...!

چشم هاش رو چشم های جانگ کوک قفل شد ‌...

تو این پوزیشن نمیتونست دروغ بگه! زیبا بود، خیلی زیبا ...‌

هر لحظه متوجه نزدیک شدن صورتاشون به هم میشد تا اینکه صدای زنگ گوشیه جانگ کوک هردوشونو از دنیای دونفرشون بیرون کشید .‌..

هردو دست پاچه شدن و جانگ کوک با یه عذر خواهی کوچیک بلند شد و کمی دور تر رفت تا به گوشیش جواب بده ...

داشت چیکار می‌کرد؟ به چه قصدی داشت جلو میرفت؟ هرچی بود مطمئن بود اون لحظه بخاطر هوس یا انتقام جلو نرفته بود ...
خودشم نمیدونست چشه! چی میخواد!

میخوام‌بِبوسَمِت.؛Where stories live. Discover now