وی یینگ در حال دست و پا زدن بود و سعی میکرد یقش رو جدا بکنه ولی هیچ. کاری فایده نداشت.
از کی. تاحالا لان وانگجی اینقدر خشن شده بود؟
قبلا لان وانگجی سریع اون رو تنبیه میکرد و ولش میکرد ولی چرا الان بعد تنبیه ولش نمیکنه؟
نیه هوایسانگ و جیانگ چنگ این موضوع رو خنده دار میدونستن چون لان وانگجی خوب میدونه با آدم دردسر ساز چیکار بکنه.
جین زیشوان او فقط سری با تاسف تکون میداد و بعد با چشمای قلبی به جیانگ یانلی که با میان میان حرف میزد خیره میشد.
از نظر وی ووشیان این چندش آور بود ولی بهتر از گذشته بود، حداقل طاووس مغرور میدونست چطوری خواهرش رو ستایش و تمجید بکنه.
البته جیانگ چنگ هر بار نزدیک بود با ساندو بره و بکشش ولی وی ووشیان و نیه هوایسانگ جلوش رو میگرفتن.
نیه هوایسانگ این بار چون پدرش زنده بود با خیال راحت تری به تنبلی و هنر ادامه میداد و مثل همیشه نیه مینگجو همیشه سرش داد و غر میزنه که تاثیری روی هوایسانگ نداره.
جیانگ چنگ از نظر اخلاقی بهتر شده بود و دیگه از تند خویی شدید قبل خبری نبود ولی هنوز جو خانواده جیانگ سمی بود و باعث شد جیانگ چنگ و جیانگ یانلی تصمیم گرفتم به پور و. مادرشون زیاد اهمیت ندن.
جیانگ یانلی این بار تصمیم گرفته بود برای دفاع از خود از سلاحی جز شمشیر استفاده بکنه برای همین پیش مادر بزرگ مادرش رفت و. مدتی رو اونجا موند.
تاثیر خانواد مادریش خیلی بیشتر از پدر و مادر خودش بود و شخصیت جیانگ یانلی رو. محکم تر کرده بود.
هنوز هسته قوی نداشت ولی مثل قبل ضعیف نبود.
جیانگ چنگ هم بیشتر وقت خودش رو با سگ هاش و شاگردای قومش میگذروند و بدون وی ووشیان موفق شده بود دوستای جدیدی پیدا بکنه.
وی ووشیان برای تک تک دوستاش خوشحال بود که پیشرفت کرده بودن.
البته چیزی که بیشتر اون رو. متعجب کرده بود خانواده لان بود.
لان وانگجی هوز مثل قبل پابند قوانین بود ولی این بار قوانین کمتری وجود داشن چون رهبر قوم خیلی از قوانین بیخود و آسیب زا رو حذف کرده بود و تاثیر بزرگان قوم. رو کمرنگ تر کرده بود.
که باعث شده بود لان وانگجی توی کار هاش آزادی بیشتری داشته باشه.
لان شیچن هم چون پدرش بود با خیال راحت با دوستاش وقت میگذرند و به شکار شبانه میرفت.
منگ یائو از چقدر میخواست انکار بکنه نمیتونست انگار بکنه به نیه مینگجو و لان شیچن نزدیک. تر شده.
طوری که ون ژو. که با اونا به شکار شبانه میرفت هميشه به او و ون روهان میگفت بین این سه نفر تنش جنسی وجود داره ولی خودشون متوجه نمیشن.
برای همین این که چه مدت متوجه احساسات هم دیگه میشن شرط بندی ایجاو شده بود.
حتی ون. چینگ و ون نینگ هم توش شرکت کرده بودن که باعت سرگرمی وی ووشیان شده بود.
نگاه وی ووشیان به سمت لان وانگجی رفت که داشت کتابی رو میخوند.
آهی کشید و خودش رو روی میزش ولو کرد.
اون اومده بود با لاس زدن لان وانگجی رو اذیت بکنه پش چرا اون. کسی که اذیت میشد خودش بود؟
وی ووشیان زمانی به بی شرم ترین آدم معروف بود حتی پوست کلفتیش جین گوانگشام رو شرمنده میکرد
ولی الان......
پوست کلفتیش در مقابل لان وانگجی کم آورده بود.
چون. با جای اون لاس بزنه، در اصل لان وانگجی اون رو خجالت زده میکرد.
حتی شنید نیه هوایسانگ درمورد یه چیزی زمزمه کیمرد که شامل کلمه های احمق ها، تنش جنسی و چی ای دیگه بود که وی ووشیان رو گیج میکرد.
حتی جیانگ چنگ اون رد احمق باهوش صدا کرد.
و جین زیشوان هم با تاسف بهش خیره میشد.
جیانگ یانلی از هنه بد تر بود چون لبخند های مخصوص او خیلی عجیب و ترسناک بود.
دقیقا اون چه غلطی کرده که اینا براش قیافه میگیرن؟
بعد کلاس تصمیم گرفت کمی اطراف راه بره که سر راه با لان شیچن رو به رو شد.
رو به لان شیچن تعظیم کوتاهی انجام داد و لان شیچن لبخندی بهش زد :-استاد جوان وی، خوشحالم شما رو میبینم.
وی ووشیان هم متقابلا لبخندی زدی :
-منم خوشحالم شما رو میبینم.
-پس استاد جوان برای یک فنجان چای وقت داری؟
وی ووشیان با خوشحالی قبول کرد :
-البته.
و با هم دیگه به سمت اتاق لان شیچن رفتن. لام شیچن قبلا توی هانشی زندگی میکرد ولی چون پدرش از انزوا بیرون رفته، شیچن به جای دیگه ای رفته بود.
مدتی گذشت و لان شیچن ب ای هر دونفر شون چایی درست و باهم در سکوت از چایی و کیک هاییه اونجا بود لذت میبردن.
تا این که لان شیچن صحبت کردن رو شروع کرد:-شنیدم شب اولی که وارد مقر ابر شدید دردسر درست کردید.
وی ووشیان تک خنده ای کرد، مثل همیشه لان شیچن مقدمه چینی نمیکرد.
البته اینطوری خوبه.-آره، ولی برادرت بدجوری حالم گرفت، حتی رشوه هم کارساز نبود.
لان شیچن تک خنده ای کرد و چشمانش نرم تر شد :
-وانگجی سرسخته استاد جوان وی.
بعد به چشمای وی ووشیان خیره شد و لحنش بین جدی و شوخی شد:
-مخصوصا چیز هایی که میخواد به دست بیاره. میدونی چه چیزایی؟
وی ووشیان کمی مکث کرد و یه جورایی موهای تنش سیخ شد. نمیدونست چرا؟ :
-چه چیزایی؟
لبخند لان شیچن از قبل عجب تر شد :
-سر به دست آوردن قلب کسی که عاشقشه.
وی ووشیان وارد یه جور خلسه عجیبی شد، چرا لان شیچن این رو بهش میگفت؟
چرا اینقدر حس عجیبی داشت؟
و از همه مهم تر...
چرا اینقدر حسودیش شده بود؟؟؟؟دستش رو روی قلبش گذشت، احساس میکرد ضربانش بلند تر شده بود.
اوه..
لعنتی...
اون نمیزاشت لان وانگجی مال کسی بشه.
لان ژان برای اونه.
برای همین به گذشته برگشته تا دنیا رو به آتیش بکشه.وی ووشیان لبخندی به لان شیچن زد که باعث شد پسر لان به چشمای خودش شک بکنه که وی ووشیان لبخند تشنه به خونی زده :
-ارباب لان نگران نباشید.
چشمای وی ووشیان درخشید :
-منم آدم سرسختی هستم.
YOU ARE READING
Enemies of Yesterday, Friends of Todey
FanfictionName: Enemies of Yesterday, Friends of Todey اسم: دشمنان دیروز، دوستان امروز ژانر: درام، تاریخی، سفر در زمان، طنز، اسمات، روزمره کاپل:وانگشیان {زمانی که وی ووشیان به جای خواهر و برادر ون خودش رو تحویل میده و جین ها هم زندانیش میکنن. اونجا میفه...