قسمت 15

313 76 15
                                    


وی ووشیان چندبار پلک زد، یه جورایی نفهمید ون روهان چی میگه.

-اوه، از همون اول به جین گوانگیائو حس خوبی نداشتم.

ون روهان تک خنده ای کرد:

-منم نداشتم ولی استعدادش رو دیدم و بهش اعتماد کردم ، آخرش هم از پشت خنجر خوردم.

وی ووشیان دستش رو زیر چونش گذاشت و آهی کشید :

-جین ها همه چیز دارن و بازم حرص و طمع دارن.

-شیائو وی، همه مثل تو نیستن که همه چیزشون رو فدای افراد دیگه بکنن.
اگه یکم ترس و طمع داشتی الآن اینجا نبودی.

وی ووشیان چشم غره ای به ون روهان رفت :

-لابد باید میرفتم و همه قوم ها رو تسلیم خودم میکردم.

-ایطوری حداقل جنگی نمیشد.

وی ووشیان دوباره آهی کشید، ون روهان رو یه وقتایی درک نمی‌کرد.

تو همین فکرا بود که یهو در سلول باز شد و دونفر با ردای طلایی تو چشم وارد سلول شدن.

روی چهره وی ووشیان اخمی نشست :

-چه عجب اومدید.

جین گوانگشان باد بزنش رو باز کرد و باهاش نصف صورتش روپنهان کرد:

-جالبه که میبینم بدون هیچ جنگی کنار هم ديگه نشستند.

وی ووشیان پوزخندی بزرگی زد :

-تا وقتی آدمایی مثل تو هستن چرا خودم رو برای دعوا با دیگران اذیت کنم؟!

جین گوانگشان از حاضر جوابی وی ووشیان خوشش نیومد:

-میبینم هنوز زبونت خوب حرکت میکنه.

-زبون من از همون بچگی زیاد حرکت می‌کرد برای چی باید جلوش رو بگیرم؟!

جو داشت خراب تر میشد که جین گوانگیائو جلو اومد تا اونا رو آروم کنه:

-وی گونزی امیدوارم موندنت در اینجا اذیتت نکرده باشه.

وی ووشیان خمیازه ای کشید و کمی سرش رو کج کرد و با چشمای ریز شده به جین گوانگیائو نگاه کرد.
طوری خونسرد بود که جین گوانگیائو کمی شک کرد وی ووشیان میدونه زندانیه ولی اینطور نبود:

-همه چی خوبه فقط اینجا افتاب نداره تا آفتاب بگیرم.

ون روهان از حرف وی ووشیان تک خنده ای کرد:

-شیائو وی تو دیگه زیادی راحتی.

وی ووشیان تک خنده ای کرد:

-لائو ون تو هم دسته کمی از من نداری، تو از منم راحت تری.

جین گوانگشان لبخندی زد که معلوم بود از شرایط بین اون دونفر راضی نیست :

-شما دوتا انگار رابطه خوبی دارید.

Enemies of Yesterday,  Friends of TodeyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora