♡ModaoCafe࿐:
وی ووشیان بهترین لباسی که داشت رو به تن کرد و آماده شد به دیدار ون ژو بره.
ون چینگ براش آرزوی سلامتی و زنده موندن کرد.
منگ یائو هم بهش قول داد اگه بر نگشت براش عود روشن میکنه و مراسم ختم خوبی براش میگیره.
شویانگ هم با پوزخند کودکانش بخش خیره شده بود.
این لحظه بود وی ووشیان به خودش قول داد اگه زنده برگرده، انتقام این تمسخر ها رو از شو یانگ میگیره.
ون ژولیو برای همراهیش منتظر بود و وقتی وی ووشیان رو دید لبخند کمرنگی بر روی لباش نشست.
وی ووشیان گیج شده بود و. نمیدونست چرا آدامی اطرافش با لبخند و. نگاه های عجیب بهش خیره میشن!
چیزی که نمیدونست این بود که همه زیبایی کودکانه وی ووشیان رو. دوست داشتن و همیشه میخواستم لپ هاش رو بکشن ولی جلوی خودشون رو میگرفتن.
در مسیر رفتن سکوت بین اون دونفر ایجاد شده بود و. هیچ کدوم تصمیم به شکستن سکوت نداشتن.
این برای وی ووشیان استرس زا بود و نمیدونست چیکار بکنه.
بلاخره بعد مدتی راه رفتن و. تحمل نگاه خیره خدمتکارا و افراد دیگه به اتاق وارث قوم ون رسیدن.
ون ژولیو ضربه کوتاهی به در زد و ورود وی ووشیان رو اعلام کرد:-ارباب جوان ، وی ووشیان رو آوردم.
صدایی از پشت در ها اومد:
-بیاین تو.
ون ژولیو در رو باز کرد و اجازه داد وی ووشیان وارد اتاق بشه.
وقتی وی ووشیان وارد اتاق شد به زور دهنم رو بست تا از بزرگ. و. مجلل بودن اتاق شوکه و. متحیر نشه.
اتاق از اتاق خودش و بقیه خیلی بزرگ. تر بود. تا اونجایی که یادش بود اتاق ون روهان به این بزرگی نبودش مگر این که اون اتاق اتاق اصلی ون روهان نبوده بشه.
به هر گوشه اتاق نگاه میکرد به چیزی مجلل و گران قیمت به چشم میخورد.
اتاق به زیبایی آراسته شده بود و میشد اون رو چشم نواز دونست.
یه اتاق مناسب برای یه وارث قدرت مند.
یه جورایی حسودیش شد چون توی زندگی قبلیش اصلا چنین جای مجللی نداشت و یا اونایی که یادش میومد توی قوم. جیانگ برای این چیزا هزینه نمیکردن.
بیشتر روی چیزای ساده و در عین حال زیبا تمرکز میشد.
انگار نتونسته بود حالت چهره خودش رو مخفی بکنه چون صدای تک خنده ای اومد و باعث شد وی ووشیان به کسی که خندید نگاهی بندازه.
با دیدن این که ون ژو با چرخ ای سرگرم شده بهش خیره و متمرکز شده خجالت کشید و. صورتش سرخ شد.
دوباره خنده ای از ون ژو فرار کرد :-حالا که اینطوری دیدمت امکان نداره شایعه ون بودنت درست باشه. هیچ ونی تا به حال اینقدر خجالتی نبوده.
وی ووشیان دوباره سرخ شد و زیر لب زمزمه کرد:
-ون نینگ از من بد تره.
ون ژو آبرویی از سرگرمی بالا انداخت و. وی ووشیان متوجه شد حرفش رو. شنیده:
-اون پسر اسنثنا هستش و چون خواهرش ون چینگه توی ون بودنش شکی نیست. داشتم شوخی میکردم پدر بهم گفته تو ون نیستی و مثل اسم فامیلت یه وی هستی.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Enemies of Yesterday, Friends of Todey
FanficName: Enemies of Yesterday, Friends of Todey اسم: دشمنان دیروز، دوستان امروز ژانر: درام، تاریخی، سفر در زمان، طنز، اسمات، روزمره کاپل:وانگشیان {زمانی که وی ووشیان به جای خواهر و برادر ون خودش رو تحویل میده و جین ها هم زندانیش میکنن. اونجا میفه...