قوم های زیر مجموعه هم کم کم پدیدار شدن و وی ووشیان دلش میخواست سر بعضی از آنها رو بکنه.
مخصوصا رهبر قوم یایو و شن و یه چند تا دیگه که یادش نبود.
در ظاهر لبخند میشد ولی در باطن نقشه کشتن اونا رو میکشید که این از نظر ون ژو دوز نموند.
ون ژو مدتی که با وی ووشیان بودش اون پسر رو به خوبی شناخته بود و میدونست علیرغم ظاهرش توی باتنش چه چیزایی میگذره.
در همین حین یهو بوی گل صدتومانی بلند شد و اخمای وی ووشیان شدیدا توی هم رفت.
بلاخره شر و کله ریا کار بزرگ پیداش شد. کی فکرش رو میکرد یه روز جین گوانگشان ترسو و پاچه خوار بتونه دوتا از ترسناک ترین آدم ها رو ریز عمارت خودش زندانی بکنه!؟
این دفعه حسابی مراقب بود.
این دفعه خودش شکارچی بود و دشمنانش طعمه.
نشون میده وی ووشیان رو نباید عصبانی کرد.
لبخند تقلبی خودش رو زد و منتظر نزدیک شدن قوم جین شد.
جین گوانگشان مثل همیشه با وقاحت همیشگیش خودش رو با بادبزن باد میزد و شک نداشت توی فکرش اینه که شب دنبال زن و دخترای اینجا باشه.
به این فکر افتاد به مراقب دنبالش بزاره تا دست از پا خطا نکنه و این کار رو میکرد.
شاید باید به ون چینگ میگفت توی غذاش یه چیزی بریزه که تا ابد دیگه نتونه شق بکنه.
در حالی که وی ووشیان توی افکار شیطانیش فرو رفته بود که متوجه رسیدن اونا نشد.
ون ژو توجه وی ووشیان رو با صداش جلب کرد:-رهبر قوم جین، وارث جین، جین زیشون وردتون رو خوش آمد میگم.
جین گوانگشان با چشمای حریص نیم نگاهی به ون ژو انداخت که باعث چندش شدن هر دوتاشون شد.
-ممنون وارث ون. امیدوارم گفت و گوهای خوبی با هم دیگه داشته باشین.
ون ژو تمایل قتلش رو سرکوب کرد:
-منم امیدورم.
توی ذهنش اضافه کرد :
-البته اگه زودتر نشکمت.
نگاه وی ووشیان به سمت جین زیشوان رفت که مثل همیشه مثل یه طاووس از خود راضی سینش رو باد کرده بود.
مونده بود جیانگ یانلی از چی این خوشش اومده؟
البته نباید بی انصافی کرد توی آینده آدم تر شده بود و برای شیجیه کمی مناسب تر شده بود.
نیم نگاهی به جین زیشون حرومزاده انداخت، اسم آدم به همراه جین گوانگشان باید شکنجه کرد.
امروز رو به خاطر شرایط خاص تحمل میکرد ولی بعدا به خدمتشون میرسید.
بلاخره جین گوانگشان نگاهش به وی ووشیان افتاد. و اخم ریزی کرد.
شیائو وی با خودش فکر کرد لابد چون شبیه مادر و پدرش هستش شناختش.
اصلا بعید نیست اگه بگن چشم جین گوانگشان به دنبال مادرش بوده.
یهو لرز برش داشت، نگاهش اصلا خوب نبود و احساس ناپاکی بهش میداد.
بلاخره م دک تصمیم گرفت صحبت بکنه:-تو خیلی شبیه یه بانویی هستی که قبلا میشناختمش.
وی ووشیان سعی کرد در کمال احترام جواب بده :
BINABASA MO ANG
Enemies of Yesterday, Friends of Todey
FanfictionName: Enemies of Yesterday, Friends of Todey اسم: دشمنان دیروز، دوستان امروز ژانر: درام، تاریخی، سفر در زمان، طنز، اسمات، روزمره کاپل:وانگشیان {زمانی که وی ووشیان به جای خواهر و برادر ون خودش رو تحویل میده و جین ها هم زندانیش میکنن. اونجا میفه...