am i ugly|teajin

671 92 135
                                    

برای چند ثانیه بهم نگاه کرد و نفهمیدم از چه زمانی نفسم رو داخل سینم حبس کردم. چقدر جاافتاده‌تر و...در یک جمله خوشگلتر شده بود!!..

انگار از قبل با هم هماهنگ کرده بودیم!!...اونم یه لباس مشکی ساده با یه شلوار جذب لی پوشیده بود.اما ازار دهنده‌تر این بود که فقط برای چند ثانیه چشمهامون به هم گره خورد...برای چند ثانیه‌ی خیلی خیلی کوتاه...

با سقلمه‌ای که کن بهم زد، به خودم اومدم و چشمهام رو پایین انداختم؛ ولی نمیتونستم زیر چشمی بهش نگاه نکنم. یکی از دخترهای دبیرستان که به خوبی یادم میاد همیشه اویزون تهیونگ بود، حالا هم کنارش نشسته و انگار داشت از مستیِ تهیونگ سواستفاده میکرد. به قدری صورتش رو نزدیک برده بود و بدنش رو به تهیونگ چسبانده بود که...که حس میکردم باید سریعا از اینجا برم تا حالم از تهیونگ و اون دختر بهم نخورده....

صدای صندلیه کنارم که عقب کشیده میشد را شنیدم، اما حواسم رو به تهیونگی دادم که انگار من وجود نداشتم و تمام حواسش رو به دخترای کنارش داده بود. حس میکردم به ذهنم خیانت شده!...جوری که تو این هشت سال اون تهیونگ پاک و عاشق رو به یاد میاوردم و به خیالات پوچم لبخند میزدم، ازارم میده...اون فراموشم کرده!...البته، اگر واقعا منو دوست داشته بود!!...شاید از اول همه‌چی دروغ بوده و به اصطلاح بچه‌های دبیرستان 'تهیونگ به من ترحم کرده!'

لیوان پر شده از سوجو‌ام رو برداشتم و یک نفس سر کشیدم...به محض پایین اوردن لیوانم، صدایی رو کنارم شنیدم:

"واااااو، چقدر ماهر. معلومه زیاد سوجو میخوری..."

به چهره‌ی نفرت انگیزش که نگاه میکنم، دلم میخواد لیوانم رو بدون ملاحظه به سرش بکوبم...حتی کِن هم متوجه لرزش ناخوداگاه بدنم شد و سرش رو به سمتم چرخاند. سونهو روی صندلی کنارم نشسته بود و یکی از دستهاش رو به میز تکیه داده بود. جوری بهم نگاه میکرد که لحظه‌ای ارزو کردم کاش نامرئی بودم. لبخندی که به نظر بقیه 'ژکند' بود زد و لب باز کرد:

"اولش فکر کردم تا حالا توی مدرسه ندیدمت اما حالا که دقت میکنم میبینم خیلی اشنایی..."

فقط نگاهش کردم. دلم میخواست زیر پاهام لهش کنم، همونجوری که اون اینکار رو کرد. سونهو لبخندی زد و دستش رو دور گردنم انداخت...حالت تهوع دارم!!

با لبخند حال به هم زنی که مدام به لب می‌اورد گفت:

"اسمت چیه؟ فکر کنم زئوسه..."

(زئوس:زیباترین الهه یونان باستان)

نیشخندی زدم و به جاش ما بقی سوجوی لیوان کن رو سر کشیدم. کِن با لحنی عصبانی گفت:

"سونهو به تو ربطی ندا...."

دستم رو روی بازوی کن گذاشتم و با اینکار، کِن ساکت شد...با پوزخندی که به لب داشتم، شروع به صحبت کردم:

Bts ScenarioWhere stories live. Discover now