روی پل بالای رودخانهی هان ایستاده بود و به قایق کوچکی که روی آب حرکت میکرد خیره شده بود. ایلسان با سئول خیلی فرق داره! ایلسان کنار اقیانوسه و جین هم عاشق آب و ساحل...اما جین هیچوقت نتونست رودخانهی هان با پارک کنارش رو فراموش کنه...مثل آدمایی که نتونست فراموش کنه!
خانوادهاش...
دوستهاش...
جونگکوک...زیباترین خاطرات زندگیش داخل سئول اتفاق افتاده بود؛ در شهر ایلسان شاید نامجونی وجود داشت که حامیاش بود اما هیچ تعلق خاطری به اون شهربندری کوچک نداشت..
برای هزارمین بار اهی کشید. تمام دو سال، روزهاش رو با نفرت از دوست پسر سابقش شروع شده بود؛ سعی کرد قلبش رو پر از نامجون کنه تا پسر مهربونی که از ته دل عاشقش بود رو فراموش کنه...تمام این دو سال از اینکه صورت هانولش به دوست پسر خیانتکارش رفته شاکی و عصبانی بود...تمام دو سال خودش رو عذاب داد؛ در صورتی که جونگکوک بیگناه بود، در صورتی که دوست پسرش وجب به وجب کشور رو به خاطرش گشته بود و وقتی پیداش کرد با استقبال سردی از جین مواجه شد...
و حالا جین مونده و کوهی از عذاب وجدان روی دوشش...
سوکجین چشم از رودخانه گرفت و با صدای ارومی لب زد:
"متاسفم...متاسفم جونگکوک..."
وقتی به اپارتمان جونگکوک رسید، خواست زنگ بزنه ولی متعجبانه به شخصی که روبهروش ایستاده بود نگاه کرد. هنوز هم باورش نمیشد! دوست قدیمیاش اصلا عوض نشده!!
چشمهاش رو برای دیدن یونگی بیشتر باز کرد و اشک رو به پشت پلکهاش فرستاد. با ناباوری لب زد:
"یونگی!.."
یونگی بدون لبخندی بهش زل شده بود. میدونست برای چی اینقدر سرد باهاش رفتار میکنه! حالا دیگه میدونست چه بلایی سر جونگکوک خجالتی و مهربونش اورده...
یونگی چند قدم جلو اومد و با لحنی سرد گفت:
"سلام بیمعرفت..."
سوکجین لبخند ماتی زد و بیمقدمه پسر چشم گربهای روبهروش رو در اغوش گرفت. صدای بم پسر رو دوباره شنید:
"فکر میکردم اینقدر بهت نزدیکم که اگه یه روز اتفاقی برات افتاد، بتونی روی من حساب کنی اما..."
"خواهش میکنم یونگی...فقط چند ساعته که متوجه همهچیز شدم."
یونگی بلاخره دستهاش رو برای در آغوش گرفتن دوستش بالا برد و گفت:
"پس هنوز نفهمیدی جونگکوک چقدر داغون شده.."
چشمهاش رو بست و همزمان، قطره اشکی از چشمهاش به پایین چکید:
"متاسفم...م_من نمیدونستم فکر میکردم که..."
"هیشش...بهتره بریم بیرون حرف بزنیم."
YOU ARE READING
Bts Scenario
Fanfictionدر این بوک از شیپهای مخلتف bts سناریو گذاشته میشه بعضی از داستانها وانشات و بعضی هاشون چند شاتیه... قراره داستان های کوتاه اما جالبی رو توی این بوک بخونید. در مورد ژانرش هم، همه چی هست...از مافیایی گرفته تا فلاف و مدرسه ای، امپرگ تا ماوراطبیعه، اک...