فرشتهها گریه نمیکنن...
فرشته ها حسرتی ندارند...
فرشته ها حسودی نمیکنند...
و فرشته ها عاشق نمیشوند...
اما یونگی با دیدن گذشتش، میخواست گریه کنه...حسرت یکروز معمولی زندگیه قبلیش رو میخورد...به خودش، به کسی که یه روزی دستهای معشوقش رو میگرفت حسودی میکرد و...حس عجیب غریبی داشت...یه حسی که قلبش را به درد میاورد...
یونگی به فرشته مرگ که با صورتی پوکر پاهاش رو در دریاچهی مقدس تکون میداد، نگاه کرد...دو روز کامل برای فرشته مرگ و حیات مجازات بریدند. دیگه نباید برای مرگ و حیاتِ کسی نماینده بفرستند و شخصا باید بروند سراغ طرف و این یعنی اینکه این دو فرشته دیگه وقت سر خاروندن هم ندارند...البته خدایان سر نامجون و جین همیشه دلشون به رحم میومد...
جین مجازات دیگهای هم داشت که به نظرش ناعادلانه بود...بالهای سفید فرشتهی مرگ ازش گرفته شد و بالهای سیاه بهش داده شد...طبق مقامش از اولم همینطور باید میبود...جین اهی از حسرت کشید و گفت:
"چرا منی که اینقدر خوشگلم باید فرشتهی مرگ بشم؟!..."
به بالهای مشکیش دست زد و زیر لب گفت:
"نچسب..."
یونگی لبخندی زیر لبی زد و گفت:
"تقصیر خودته که اینقدر حساسیت نشون میدی...البته نشونم ندی خدایان از دلمون خبر دارن، همین برای سرویس کردنمون بسه!!..."
یونگی صداش را کمی صاف کرد و گفت:"میگما...جین...یه سوالی ازت بپرسم؟"
"هووم؟!...."
"میگم تا حالا شده...قلبت برای نامجون...تند تند بزنه؟..."
"احمق من قلب ندارم!...فقط تو و تخم جنا قلب دارید..."
"نه منظورم اینه که مثلا همش نامجون توی ذهنت باشه...دلت بخواد همش ببینیش...دلت بخواد زمانت رو باهاش بگذرونیو اینا..."
فرشتهی مرگ چند بار پلک زد و شوک زده گفت:
"هان؟؟...منظورتو نگرفتم..."
یونگی اهی از ناامیدی کشید و لب باز کرد:
"میگرفتی تعجب میکردم...باید برم سر ماموریت...خداحافظ"
یونگی در عالم بالا غیب شد و در خانهی جیمین احضار شد...به فرشتهی رزق، 'هوسوک' گفته بود بیاد اما اول خودش به زمین رفت تا ببینه جیمین لباس پوشیده یا نه!!..و این قضیه براش فوق العاده خنده دار بود چون فرشتهها دیوارها براشون نامرئیه و میتونن لخت انسانها رو به طرفهالعینی ببینند...
جیمین داخل اشپزخونه، روی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری نشسته بود و داشت جای بشقابها رو درست میکرد...یونگی از وقتی مقداری از گذشتهاش رو دیده بود، شاید اینجوری بگیم بهتره!!
YOU ARE READING
Bts Scenario
Fanfictionدر این بوک از شیپهای مخلتف bts سناریو گذاشته میشه بعضی از داستانها وانشات و بعضی هاشون چند شاتیه... قراره داستان های کوتاه اما جالبی رو توی این بوک بخونید. در مورد ژانرش هم، همه چی هست...از مافیایی گرفته تا فلاف و مدرسه ای، امپرگ تا ماوراطبیعه، اک...