جونگکوک کنار عکسهای پخش شدهی روی زمین خوابیده بود. تمام عکسها رو برای میلیونها بار دیده و داستان پشتش رو برای هانول تعریف کرده بود؛ و وقتی دید هانول کوچولو خوابآلود شده،روی تخت خودش گذاشت و اطرافش کلی بالش گذاشت. خودش دوباره روی زمین نشست و البوم عکسهایی که با جین گرفته بود رو تماشا کرد.
توی این دو سال خیلی دلش میخواست جین رو فراموش کنه؛ اما نتونست...هیچ وقت نتونست.
حتی میتونه الان با اطمینان بگه عشقش به جین بیشتر از قبل شده. وقتی دوباره جین رو با پیشبند آشپزی دید لحظهای قلبش نزد؛ زمان توقف شد و تمام آدمای داخل اون کافهی کوچک در چشمش تار شدند...
با شنیدن صدای زنگ دَر چشمهاش رو آروم باز کرد. با دیدن نور خورشید و عکسهای روی زمین به خودش اومد و سریع روی زمین نشست:
"اوه خدای من..."
بیاختیار از روی زمین بلند شد و به سمت تخت دوید. پسرش رو که تازه از خواب بیدار شده بود و گریه میکرد رو بغل کرد و از اتاق بیرون رفت. در اتاقش رو قفل کرد. نمیدونست چرا نمیخواست سوکجین این اتاق رو ببینه. شاید با دیدن اتاق میدونست جین شروع به داد و فریاد و دعوا میکنه و دلِ جونگکوک واقعا نمیتونست صورت خشمگین جین رو تحمل کنه.
هانول رو به اتاق خوابش برد و پستونک آبی رنگی رو داخل دهانش گذاشت، بوسهای به پیشونیش زد:
"بابایی خواهش میکنم گریه نکن تا آپات دعوام نکنه..."
جونگکوک به شدت خجالتی و ساکت بود؛ و به همون اندازه مهربون و احساساتی...همه میدونستند وقتی
کوک عاشق کسی بشه، اون رو با تمام وجودش دوست داره. عجیب بود که سوکجین این رو نمیدونه...مقداری موهای شلختهاش رو مرتب کرد و در خونهاش رو باز کرد. جین با صورت خشمآلودی بدون نگاه کردن بهش وارد شد و به سمت اتاق هانول رفت. جونگکوک هول شده در را بست و به سمت اتاق دوید. بخاطر فعالیت ناگهانی نفسنفس میزد، با صدایی گرفته لب زد:
"خوبی؟"
"تو رو دیدم حالم بد شد..."
جین با عصبانیت گفت و هانول رو داخل اغوشش تکون داد. نیم نگاهی به جونگکوک کرد و لب زد:
"بچهام رو گرسنه ولش کردی و یه پستونک تو دهنش گذوشتی که بمیره؟ تو چه پدری هستی؟"
جونگکوک سریعا به سمت آشپزخونه دوید تا شیر پسرش رو درست کنه. درسته پدر بیمسئولیتی بود! چطور پسرش رو گرسنه رها کرده بود. باید از این به بعد زودتر از خواب بیدار میشد تا شیرش رو درست کنه.
آب رو در کتری برقی گذاشت و روی دو دقیقه تنظیم کرد. سپس شیرخشکها رو در شیشه شیر پسرکش ریخت و شیرش را درست کرد. سراسیمه به سمت اتاق هانول اومد. جین همینطور که کمر هانول رو ماساژ میداد حرکت میکرد. درسته جونگکوک باید سریعا شیشه شیر رو به سوکجین بده اما اگه یه کوچولو...فقط یه کوچولو عشق شیرینش رو اینجوری نگاه کنه مشکلی داره؟
YOU ARE READING
Bts Scenario
Fanfictionدر این بوک از شیپهای مخلتف bts سناریو گذاشته میشه بعضی از داستانها وانشات و بعضی هاشون چند شاتیه... قراره داستان های کوتاه اما جالبی رو توی این بوک بخونید. در مورد ژانرش هم، همه چی هست...از مافیایی گرفته تا فلاف و مدرسه ای، امپرگ تا ماوراطبیعه، اک...