Angel of desire|yoonmin

310 43 28
                                    

"از فرشته درجه یک به فرشته‌ی درجه‌ی دو تنزیل پیدا میکنی. بالهات ازت گرفته میشه و از این به بعد حق رفتن به زمین رو نداری..."

یونگی با سری پایین مجازاتش را تایید کرد. حق نگاه به خدایان رو نداشت...البته! با گناهی که انجام داده بود، روی نگاه کردن به آنها رو نداشت.

یونگی لب باز کرد:

"مجازاتم رو قبول میکنم. فقط میتونم یه درخواستی ازتون داشته باشم؟"

با علامت رضایت خدایان ادامه داد:

"م_میتونم، زندگی قبلی‌ام رو ببینم؟"

تنها خواسته‌ی یونگی!!...حداقل میتونه دوباره، صورت جیمینش رو ببینه...

"باشه...به خاطر خدمت صادقانه‌ات در تمام این سالها، میتونیم این لطف رو در حقت بکنیم..."

یونگی از شنیدن جواب خدایان، لبخندی زد و روی زانوهاش خم شد و ارنجش را روی زمین گذاشت
(همون حالت سجده خودمون فقط سرش روی زمین نیست😅)

"سپاسگزارم...امیدوارم بازم بتونم به خوبی خدمت کنم..."

یونگی با لحنی شادمان گفت و به خاطر نگاه پایینش، نتونست لبخندی که روی لبهای ایزد بانوی ماه بود را ببینه:

"چشمهات رو ببند یونگی!...سفر طولانی در پیش داری..."

یونگی سرش را به معنای تعظیم پایین‌تر اورد و لحظه‌ای بعد، سفر روح به کالبد جسمش شروع شد...

_______________

*گوگوریو/ 605 میلادی *

چشمهاش رو باز کرد. نور شدید خورشید، باعث شد محکم چشمهاش رو ببنده...

من کجام؟؟

اولین سوالی که به ذهن یونگی خطور کرد، و لحظه‌ای بعد درخواستش رو از خدایان به یاد اورد...ارام نیم خیز شد و روی میز بزرگ چوبی نشست.

"بلاخره بیدار شدی!!..."

با صدای به شدت اشنای پسر، به سمت چپ نگاه کرد. اون صدایی که غریبه، اما به شدت آشنا بود...صدای جیمینش!...جیمین لبخندی دوست‌داشتنی‌ای زد و یونگی، با دقت به صورت زیباش نگاه کرد...

رویا بود؟؟یا میتونست لمسش کنه؟!...پشت دستش را جلو برد و با برخورد پوست نرم صورت پسر با سر انگشتهاش، ناخوداگاه لبخندی زد...جیمین لبخندش را وسعت داد و لب زد:

"چرا اینقدر خوابیدی؟!..."

حالا که واقعی بود، حالا که میدونست فقط مدت کوتاهی با این پسره...تصمیم گرفت لحظه به لحظه اون رویا رو زندگی کنه...صورتش رو جلو برد و پیشانیش رو به پیشانی جیمین چسباند. نفس عمیقی گرفت و عطر تنش را وارد ریه‌هاش کرد:

Bts ScenarioWhere stories live. Discover now