اینهو سرش رو تکون داد و ادامه داد
+ آره امروز بعد از ظهر میتونی بری و تحویل بگیریش، ولی یونجون مطمئنی که دیگه نمیخوای رشته ورزشیت رو ادامه بدی-پسر کوچک تر سرش رو تکون داد و بدون این که اجازه بده اینهو حرفش رو تموم کنه زمزمه کرد
_ مطمئنم________________
در ورودی رو آروم و بی سر و صدا باز کرد تا توجه کسی رو به خودش جلب نکنه
بدون این که به اطرافش نگاهی بندازه سریعا از پله های رو به روش بالا رفت اما قبل از این که به طبقه دوم برسه صدایی سر جاش متوقفش کرد_قربان، پدر و مادرتون برای صرف عصرانه منتظرتون هستن، آقای چوی خواستن لباس هاتون رو عوض کنین و خیلی زود به باغ وسطی برین
سوبین با کلافگی دستی بین موهاش کشید و سمت پیشخدمتش برگشت
_آخرین باریکه گفتم دیگه منو اینطوری صدا نکن یادته نه؟ خیلی دلت میخواد کارتو از دست بدی؟مرد سرش رو پایین انداخت و با صدای آرومی زمزمه کرد
+ متاسفم، دستور پدرتونه که اینطوری باهاتون برخورد کنیمسوبین دندون هاش رو روی هم فشار داد و روش رو از مرد گرفت
همونطور که از پله های آخر بالا میرفت زمزمه کرد
_ کی این موقع روز عصرونه میخوره؟ حتی عصر هم نشده..بعد از گذشتن از دوازده اتاقی که توی طبقه دوم وجود داشت در اتاق خودش رو با شتاب باز کرد و وارد شد
کولش رو دقیقا کنار چهارچوب بلندش رها کرد و چرخی توی اتاق سیاه و سفید بزرگش زد
قدم های شمردش رو به طرف تراس سمت چپ بدنش برداشت و با برخورد هوای خنکی که پوستش رو نوازش میکرد نفس عمیقی کشید
همچنان ذره ای درد رو توی شکمش حس میکرد اما با توجه به حجمهی زیادی که قبلا تحمل کرده بود اونقدرها به چشم نمیومد
با یادآوری حرف پیشخدمتش مکان مورد علاقش رو ترک کرد و به داخل برگشت
جلوی آینه ی قدیای که نصف دیوار رو در بر میگرفت ایستاد و به خودش و استایل گرانجی که داشت خیره شد لب هاش رو روی هم فشار داد و وارد کلوزت لباسش شدچند دقیقه بیشتر طول نکشید اما فردی که از اون اتاقک بیرون اومده بود و دوباره خودش رو توی آینه برانداز میکرد اصلا شبیه سوبین نبود.
یک شلوار پارچه ای مشکی جای شلوار لی زاپ دارش رو گرفته بود و بالاتنش با پیرهن مردونه سفید و اتو کشیده ای پوشیده شده بود و لبه هاش کاملا به شکل بی نقصی داخل شلوارش فرو شده بودن و کمربندش کمر خوش فرمش رو به نمایش میذاشت
کشوی اول میزش رو باز کرد و یکم از عطر گوچیش رو روی مچ دستش پاشید و بعد به گردنش کشیدموهاش رو به سمت پایین شونه کرد تا چشم های بانی گونش رو بپوشونن
دمپایی هاش رو با یک جفت کفش مردونه ی براق و مشکی عوض کرد و
وقتی بالاخره از نوع لباس پوشیدنش راضی شد اتاق رو ترک کرد و همونطور که از پله ها پایین میرفت آستین هاش رو تا آرنجش بالا زد
ESTÁS LEYENDO
Make me +18
Fanfic𝐅𝐈𝐂𝐓𝐈𝐎𝐍 •𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐌𝐚𝐤𝐞 𝐦𝐞 •𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐒𝐦𝐮𝐭 , 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞 , 𝐬𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐥𝐢𝐟𝐞 •𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐇𝐞𝐫𝐨