part ⁵

698 82 3
                                        

یونجون به حرف مردی که دقیقا کنارش ایستاده بود گوش نمیداد، پوزخندی که روی لبش نشسته بود و برقی که توی چشم های خاکستریش دیده میشد به خوبی گویای تمام احساسات توی مغزش بود
بدون این که نگاهش رو لحظه ای از منظره وسوسه انگیز رو به روش برداره زمزمه کرد

_ همین امروز میبرمش

مرد همونطور که عینکش رو روی چشمش بالا میبرد و رسید توی دستش رو چک میکرد جواب داد
+اگه بخواین میتونیم از سرویس تحویل درب منزل-

یونجون نگاهش رو سمت مرد چرخوند لبخند شیرین و روشنش جای چهره‌ی خشک قبلش رو گرفت، برای ادای احترام تعظیمی کرد و گفت
_ ممنونم ولی ترجیح میدم خودم ببرمش
اینبار با قدم های شمرده سمت اسب سیاهی رفت که مدت ها بود برای شکارش تمام کمپانی های نیویورک رو زیر و رو میکرد

یونجون نگاهش رو سمت مرد چرخوند لبخند شیرین و روشنش جای چهره‌ی خشک قبلش رو گرفت، برای ادای احترام تعظیمی کرد و گفت_ ممنونم ولی ترجیح میدم خودم ببرمشاینبار با قدم های شمرده سمت اسب سیاهی رفت که مدت ها بود برای شکارش تمام کمپانی های نیویورک رو زیر و ...

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

_خیلی عجیبه که از همه جای دنیا، توی کره به هم رسیدیم نه؟

نوک انگشت هاش رو آروم روی چرم صندلیِ مات و خوش فرمش کشید و بدون هیچ هشدار قبلی ای یکی از پاهاش رو طرف دیگه‌ی موتور گذاشت و با اشاره بع مرد کوتاه قدی که چندی پیش داخل پیست ملاقات کرده بود خواستار پرتاب سوییچ شد
کلید قرمز رنگ رو توی هوا گرفت، موتورش رو روشن کرد، وزنش رو روی فرمون محکمش انداخت و قبل از این که حرکت بکنه طوری که صداش به وضوح شنیده بشه گفت
_وسایل جانبیش رو آخر هفته تحویل میگیرم

پاش رو روی پدال گاز فشار داد و بدون درنگ از انبار خرج شد۰

قبل از این که وارد جاده بشه چند ثانیه چشم هاش رو روی هم فشار داد و یه نفس عمیقی کشید
وزنش رو از روی فرمون برداشت و با تکیه گاه کردن پاش روی زمین مانع از بین رفتن تعادلش شد
دو دستش رو بین موهای بلند و مشکیش فرو برد و برای لحظه ای مکث کرد
_همینه چوی یونجون، دقیقا همین.
زبونش رو روی لب‌هاش کشید پدال گاز رو چند بار فشار داد و این دفعه بدون ذره ای شک وارد جاده شد،
وارد جاده ای که احتمال تلخ و شیرین بودنِ انتهاش به هیچ عنوان؛ حتی برای اون روباهِ خاکستری هم قابل محاسبه نبود.

__________________

صدای سوت ناهنجاری که توی سالن پیچید باعث در هم رفتن قیافه تک تک دانش آموزها شد
یک اشاره از طرف‌ مربی ورزششون کافی بود تا یک دایره‌ی بزرگ وسط زمین تشکیل بشه
برخلاف تمام کلاس ها که به صورت جداگانه و برای هر پایه به صورت تخصصی برگذار میشد
تیم های ورزشی اقلب از ترکیب دانش آموز های هر سه سال تشکیل میشدن و همین باعث میشد تهیون، بومگیو، هیونینگ و سوبین چه خواسته و چه ناخواسته وقت بیشتری رو با هم بگذرونن
وقتی دایره‌ی دور اینهو کامل شد پسر بزرگ تر نگاهی به تک تک اعضای کلاسش انداخت و شروع کرد

Make me +18Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin