part⁷

561 73 5
                                    

کمی برای رها کردن دست هاش از بین انگشت های یونجون تقلا کرد، اما مست تر از اونی بود که بتونه قدرتش رو به رخ بکشه و قبل از این ک موفق بشه با برخورد گونه یونجون به گردنش تمام بدنش رو به سمت جلو هل داد و پسر بزرگ تر رو به عقب پرتاب کرد با همون صدای گرفته ای که به سختی از بین لب هاش بیرون میومد فریاد زد
+ داری چه غلطی میکنی؟

یونجون آروم از روی زمین بلند شد در کمال خونسردی نگاهی به لباس هاش انداخت تا اگر کثیف شدن تمیزشون کنه و بعد دستش رو روی‌گونش که تا چند ثانیه پیش به گردن پسر رو به روش چسبونده بود کشید
_میدونی دمای بدنت-

+هیونگ تو اینجایی؟

سرش رو بی تفاوت نسبت به سوبین سمت صدا چرخوند و حرفش‌رو برای خودش نگه داشت
_خیلی وقته اینجام تهیون

پسر کوچک تر همونطور که بومگیوی تقریبا مست رو توی بغلش گرفته بود و سعی میکرد حواسش رو از زبونی‌که روی گردنش کشیده میشد روز یونجون متمرکز گفت
_نمیاین بیرون؟ فکر‌کنم بد نباشه یکم بین جمعیت باشین
و بعد به هیونینگ اشاره کرد تا جو بین دو پسر رو کنترل کنه و خودش همراه بومگیو به سالن اصلی برگشت

+پس با هم آشنا شدین؟
سوبین با شنیدن سوال هیونینگ اخمی کرد و پشت دستش رو با کلافگی روی ردی که از سرمای گونه ی یونجون روی گردنش به جا مونده بود کشید
_واسه امشب زنگ بزن به جنت بگو وقت سوبین آزاده،

یونجون لبخند کجی زد و ابروهاشو کمی بالا داد
پسر کوچک تر بدون این که نگاهی به یونجون بندازه یا منتظر جواب کای بشه سمت در خروجی رفت و رو به هیونینگ گفت
_بیرون منتظرتم.

هیوکا سری تکون داد و بلافاصله بعد از بیرون رفتن سوبین به چهارچوب در تکیه داد و گفت
+ به سوبین چی میگفتی؟

یونجون همچنان با چشم سوبینی رو دنبال میکرد که کم کم بین جمعت گم میشد
با قدم های آرومی سمت هیونینگ رفت دستش رو روی‌ شونش گذاشت و کمی به گوشش نزدیک شد و با صدای بمی‌‌ زمزمه کرد
_ باور کن هر کاری کردیم، غیر از صحبت کردن

و قبل از این که اتاق رو ترک کنه پوزخند واضحی به پسر مو بلوند کنارش تحویل داد و ضربه آرومی‌روی شونش نشوند

____________________
بین جمعیت با حرکات ناموزونی میرقصید و لیوان آبجوش رو هم زمان با بیت های اصلی موسیقی بالا میبرد و همراه تهیون و بومگیو با آهنگ هم خونی میکرد
هر از چندگاهی دخترهایی که بهش نزدیک میشدن رو پس میزد و نگاه خیره پسری که روی کاناپه کنار سالن نشسته بود و افراد زیادی جای جای بدنش رو به بازی گرفته بودن و به صورت واضحی تاچش میکردن رو انکار میکرد
+هیو... تو...سوب...
همونطور‌که به گوش هاش اشاره میکرد با صدای بلندی داد زد
_صداتو ندارم تهیون‌ بلند تر حرف بزن
پسر‌ کوچک تر اینبار به یونجون نزدیک شد و با قدرت بیشتری فریاد زد
-چرا سوبین انقدر بهت نگاه میکنه؟ اتفاقی افتاده؟
یونجون لبخند سرشار از تکبری زد و ذرات آخر آبجوش رو سر کشید
_نمیدونم، هیچ ایده ای ندارم
تهیون که میدونست امکان نداره یونجون از اتفاقاتی که داشت توی اون فضا میفتاد بی خبر باشه سمت بومگیو برگشت و کنار گوشش زمزمه کرد
_اصلا از اتفاقی که داره میفته خوشم نمیاد‌..

Make me +18Where stories live. Discover now