تهیونگ جامش رو روی میز گذاشت و با دقت نگاه کرد.
داشت درست میدید؟ اون پسرداشت با تن جونگ کوک بازی میکرد؟با دقت روی جونگ کوک زوم کرد بنظر میرسید تو
آغوش اون پسر بیهوش شده چون هیچ تلاشی برای دور کردن اون نمی کرد شاید هم... خوشش می اومد؟
یعنی امکان داشت جونگ کوک گیِ باشه؟شاید بخاطر همین با هیچ دختری
رابطه نداشته!؟
تابه حال با همچین چیزی برخورد نکرده بود و این فکرا باعث میشد هیجان زد بشه
بطوری که دیگه نتونست نگاهش رو از اونا بگیر و حتی تو دلش دعا کرد اون پسر پا فراتر بگذارد و پسرک همین کار رو کرد.
دستش رو داخل شلوار جونگ کوک فرو
کردو دهنش روی گردن جونگ کوک گذاشت!ولی این صحنه اونجورکه فکرش رو میکرد برای تهیونگ خوش آیند نبود !حس خشم و حسادتی عجیب کل بندش رو فرا گرفت و ناگهان از جا بلندشدو به
سمت اونا دوید.با نزدیک شدنش صدای جونگ کوک رو شنید: تهیونگ ... تهیونگ ...کمکم کنباشنیدن اون زمزمه ها تهیونگ از خودش متنفر شد !چرا اینقدر صبر کرد و زودتر به کمکش نیومد؟به محض رسیدن بازوی پسرک رو گرفت و از دور کمر جونگ کوک باز کرد وجونگ کوک افتاد .
تهیونگ اونو رو تو هوا یک دستی گرفت و با دست دیگه مشتی به دهن اون پسر
زد!پسرک که انتظارش رو نداشت عقب پرت شد و جیغ و دادی جمعیت بلند شد.
جونگ کوک با دیدن اون با ناراحتی نالیدوگفت +:کجا بودی؟تهیونگ دست اونو دور گردن خودش انداخت و گفت _:من فکر کردم داری خوش میگذرونی
جونگ کوک سرش رو روی شونه اون گذاشت و گفت +:منکه بهت گفتم بد مست میکنم....
و از هوش رفت.
♡♡♡♡♡♡♡♡+:کجاییم؟
_:قبرستون
جونگ کوک پلک زد ولی تاریکی اجازه نمی داد چیزی ببینه
+:چی شده....صدای تهیونگ از بالای سرش می اومد _:نجاتت دادم
جونگ کوک سرش رو بلند کرد ولی نتونست سرشو صاف نگه داره .سر گیجه وحشتناکی داشت ولی به محض اینکه چشماش به تاریکی عادت کرد و تونست ران تهیونگ رو ببینه که سرشو روش گذاشت بود با شرمنده گی گفت+ :اوه ببخشید.....
و اینبار سعی کرد بنشینه.
تهیونگ بازوش روگرفت و همین جور که کمکش میکردو گفت _:بهتری؟جونگ کوک نشست و نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت +:بهترم ...فقط سردرد و تهوع دارم...
و اطراف رو نگاه کرد.این یه شوخی دیگه اونا واقعاً تویه گورستان بودن
+:خدای من"!!!
تقریبا جیغ زد و به سمت تهیونگ خیز برداشت .تهیونگ قهقهه زدو گفت_:وقتی گفتم قبرستون فکر کردی دارم فحش میدم؟جونگ کوک خودش رو به تهیونگ فشرد و نگاهش روی سنگ ها چرخوند و گفت+:چرا اینجاییم؟دیونه شدی؟
جای بهتری نبود منو ببری؟تهیونگ سربه سرش گذاشت و گفت_:چرا... هتل...ولی اگر می بردمت دیگه باکره نمی موندی
جونگ کوک مشتی حواله شونه اش کردو گفت+:مزه نریز بگو بینم چی شد؟

YOU ARE READING
💜bad_boys💙
Fanfictionکاپل اصلی = vkook کاپل فرعی= yoonmin ژانر= رمنس، مدرسه ای(دانشگاه)، اسمات، روزمره، انگست ~~~~~~~~~~~~~~~ جئون جونگ کوک پسر لجبازی که عاشق خوش گذرونی با دوست هاش وحالا چی میشه اگه جونگ کوک ما به اصرار ناپدرش به دانشگاه پزشکی بره تا بتونه صاحب بیمارس...