part 24

567 65 13
                                    

👆👆👆اینم بدون سانسورش البته به زودی عکس پاک میشه چون واتپد گیر میده
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

تهیونگ از دیدن جونگکوک شوکه شدو با تعجب گفت:مگه نرفتی سرقرار؟

جونگ کوک در رو بست و سالنه سالنه به سمت کمدش رفت و گفت+:رفتم و برگشتم

صداش خسته و عصبی بود .تهیونگ روی صندلی چرخیدو دستی به چونه اش کشید و همین جور که به موها وکاپشن چرمی خیس جونگ کوک خیره بود گفت _:چه زود !مشکلی پیش اومده بود؟

جونگ کوک کاپشنش رو در آورد و با همون سرو وضع سمت تختش رفت و گفت +:نه...

اما تهیونگ بیخیال نشد و دوباره پرسید:دعواتون شد؟
جونگ کوک با کلافگی غرید:به تو چه؟
و روی تختش دراز کشیدو گفت:چراغو خاموش کن

تهیونگ چراغ مطالعه اش رو روشن کرد و چراغ اتاق رو خاموش کرد .اما با شنیدن زمزمه جونگ کوک قلبش فشردشده
+:حق با تو بود...

تهیونگ سمت میزش رفت وگفت::در چه مورد؟
جونگ کوک کمی مکث و اروم زیر لب گفت:در مورد...دوستم....جیمین
تهیونگ شوکه شد وبا صدای نسبتا بلندی گفت:بهت ابراز علاقه کرد؟
جونگ کوک ساکت موند و تهیونگ متوجه جواب سوالش شد.
حس عجیبی دل تهیونگ رولرزاند اما سعی کرد چیزی نشون نده .نفس عمیقی کشیدوگفت :نمی دونم چی بگم

جونگ کوک آهی کشیدو گفت+:باورت میشه....اینهمه مدت...واسم نقش بازی میکرد
تهیونگ سربلند کرد ولی جرات نداشت نگاهش کند.جونگ کوک هم ته دلش
از اینکه تهیونگ نگاهش نمی کرد ممنون بود.

تهیونگ لیسی به لبش زد گفت _:یعنی از اولین روز...عاشقت بود ؟؟

جونگ کوک اخمی کرد و با عصبانیت گفت:لطفاً از اون کلمه فاکی استفاده نکن

تهیونگ باز سربه زیر انداخت و گفت:معذرت می خوام
مدتی تو سکوت گذشت .چشمای جونگکوک هنوز باز بود ولی تهیونگ دیگه
نمی تونست رو درس تمرکز کنه

+:تهیونگ ؟
صدای جونگ کوک مثل تیغی بر دل تهیونگ فرو رفت
+:بگومن باید چکارکنم؟
تهیونگ آه بلندی کشیدو گفت_:چرا اینقدر از این مساله ناراحتی؟این فقط یه
احساسه و اون بیگناهه
تهیونگ با ارامش توضیح داد جوری که انگار داشت درباره حس خودش میگفت

جونگ کوک خنده پرتمسخری کردو گفت:بیگناه؟نه...اون بهم خیانت کرد...دروغ گفت...تمام این سالها داشت دورغ میگفت
تهیونگ دیگه تحمل نکرد و رو به جونگ کوک کرد وگفت:اگه زودتر می گفت چیزی فرق میکرد؟
نگاه جونگ کوک هم بااشتیاق به سمت اون برگشتو گفت :اما آخه چرا...یعنی چطور اون می تونه منو...
تهیونگ هول کردو گفت:چرا نتونه؟
جونگ کوک خودش رو روی تخت بالا کشیدوگفت :چون من...من دوستشم...همجنسشم منم مثل خودش...یه پسرم
تهیونگ که نمی تونست نگاهش رواز چشمای غمگین جونگ کوگ بگیر تلخنده ای کردوگفت :اما پسر خیلی خوشگلی هستی
جونگ کوک خندید وصدای زیباش مثل شلاق روح تهیونگ رو به درد آورد
+:تو واقعا یه آشغالی
تهیونگ هم لبخند زدو ادامه داد:و خیلی هم ...سکسی هستی

+:اوه خفه شو

تهیونگ با شیطنت چشمکی زدو گفت:مطمئنم اگه خودت هم زیاد به آینه زل بزنی عاشق خودت میشی

جونگ کوک متوجه نگاه هوس آلود تهیونگ نشد و دوباره به پشت روی تخت افتادو گفت :نه اون حق نداشت دوستی ما رو کثیف کنه
تهیونگ اخمی کرد و بی اختیار گفت:بوسیدت؟نفهمید چرا اون سوال پرسید و نفهمید چرا در دلش
دعا میکرد جوابش نه باشه
جونگ کوک با خشم نگاهش کرد و گفت :اوه نه!چه غلطا بهت گفتم که نمیزارم کسی بهم دست بزنه
تهیونگ نفس راحتی کشیدو لبخند مستطیلی زدو اَبروی بالا انداخت و گفت:پس...لبات هم...هنوز
باکره است؟
جونگ کوک اخمی کردو گفت:واقعاً الان وقت این حرفاست؟

تهیونگ شرم کرد و رو به میزش برگشت و گفت:ولی عاشق شدن که دست خود آدم نیست‌ جونگ کوک

جونگ کوک سکوت کردو دوباره به اون زل زد تا ادامه بده
تهیونگ دستی به پس سرش کشیدوگفت:یه چیزی مثل رعد برق میزنه وسط سینه ات...مثل یه عطر
میرسه به مشامت...مثل آب بهش نیاز پیدا میکنی...مثل هوا...بدون اون می میری
جونگ کوک لبخند خسته ای زدو گفت:طوری حرف می زنی انگار تو هم عاشق شدی
تهیونگ نفسش رو حبس کردو بعد از کمث طولانی گفت:شاید هم ...شدم
جونگ کوک خنده کوتاهی کردو گفت: پس باید با این حقیقت کنار بیام؟

_:بعدش؟

جونگ کوک به اون خیره شدو گفت+:تو بودی چکار میکردی؟

تهیونگ هم با تعجب ونگرانی به سمتش برگشت گفت :من؟ !من اگر جیمین بودم؟؟
+:نه...!اگر جای من بودی.....

_:دیگه سمت نمیرفتم
حس حسادت اجازه نداد جواب درست بده

جونگ کوک لبخند شرورانه ای زدو گفت :ولی همین الان گفتی عاشق شدن دست خود آدم نیست

تهیونگ دستپاچه شد و گفت:خب...من...من نمی دونم !تاحالا پسری عاشقم نشده که بفهمم

جونگ کوک بی مقدمه گفت:فرض کن من عاشقت شدم
قلب تهیونگ لرزید و نفسش رو برید اون پسر داشت باهاش چیکار میکرد؟
_:چه....چی....خب؟

جونگ کوک بی صبرانه به اون زل زد+:و بهت اعتراف کردم چکار میکنی؟

تهیونگ فقط ثانیه ای تجسم کرد و لبخند برلباهاش نشست گفت:من...من نمی
دونم !حتماً...خوشحال میشدم
جونگ کوک باخستگی خندیدو گفت:جدی باش دیگه

تهیونگ آب دهنش روقورت داد و گفت:من جدی ام
جونگ کوک به اون خیره شد.قلبش از نگاه تیز تهیونگ به تپش افتاد.
تهیونگ لسی به لبش زدوگفت :اگه من جای جیمین بودم...بازم اینقدر ناراحت می شدی؟
ضربان قلب جونگ کوک به اوج رسید.واقعاً اگر تهیونگ بجای جیمین عاشقش میشد...چرا این فکر اینقدر شادش میکرد؟
تو دل تهیونگ غوغا بود و هر لحظه استرسش بیشتر میشد.
جونگ کوک نفس بلندی کشیدو از روی ناچاری گفت :اه..ولش کن!با تو
نمیشه مشورت کردو پشت به تهیونگ کرد و پتو رو روی خودش کشید

تهیونگ عصبی از بی جواب موند سوالش رو میز کوبیدو بلند غرید : اصلا روابط عاشقانه تو به من چه آخه اه
جونگ کوک چشماش رو بست و سعی کردکمی بخوابه ولی می دونست محال
بتونه این کارو انجام بده

سلاممممم چطورین💜
لطفا تو این اوضاع خیلی مراقب خودتون باشید
اپ بعدی چهار شنبه

💜bad_boys💙Where stories live. Discover now