1

351 39 2
                                    

لبه های پالتوش رو گرفت و بیشتر بهم نزدیک کرد تا سوز سرما کمتر بدنش رو اذیت کنه.

این ماه از سال هوای مادرید واقعا یخبندان بود و کوک نمیدونست چرا باید جین بخواد توی یک همچین شهری گالری باز کنه... لعنتی مگه نمیتونست توی کره همچین کاری بکنه تا کون ملت انقدر یخ نزنه.

حتی پالتوی خزی که پوشیده بود هم نمیتونست از لرزش بدنش کم کنه.

مغازه کفش فروشی ای رو دید که به نسبت ادم های کمی توش بودن، مقصدش رو به اون مغازه تغییر داد و داخل شد.

بالاخره گرما...

با صدا« آخیش» بلندی کشید که همه افراد با تعجب نگاهش کردن... لعنتی گند زده بود.

کلا کاری نبود که بتونه درست انجام بده حتی جیمین هم اینو میدونست و همیشه به زبون میاورد که چطور تا الان از کارش اخراج نشده...

ولی کی میدونست که جونگکوک به خاطر اخراج نشدن حتی شب هاهم روی زمین سرد کافه می‌خوابه تا صبح زود قبل از اومدن کارکن ها، کافه رو باز کنه.

پسری که پدر و مادرش رو از دست داده بود و تک و تنها توی خونه ای با یک اتاقک کوچیک زندگی میکرد... خرج زندگیش رو به زور میتونست با کار کردن توی کافه دربیاره ولی هزینه تحصیلش رو هیچ جوره نمیتونست جور کنه... برای همین بود که دوسال پیش خوندن رو کنار گذاشت...
اون چیزی برای از دست دادن نداشت فقط میخواست زنده بمونه همین...

نگاهش رو به کفش های داخل ویترین داد تا تابلو نباشه که برای فرار از سرما داخل مغازه شده.

دستش رو به طرف کفش مارکی که چشمش رو گرفته بود برد که با لرزش گوشی کوچیک و قدیمیش توی جیب پالتوش، دستش رو داخل جیب داخل پالتوش کرد و گوشیش رو درآورد.

دکمه اتصال رو زد و تونست صدای جیمین رو بشنوه.

«تو کجایی پسر؟ نباید الان خونه میبودی؟»

نیشخند عصبی به خاطر حرف های جیمین زد و اروم غرید:

«من توی این سرما با کون یخ زده ام، پیاده دارم به سمت خرابه ات میام چه انتظاری داری؟ به خودم جت وصل نکردم من»

جیمین لبخندی از پشت گوشی زد و نارنگی توی دهنش رو قورت داد

«میدونستی چیزی به اسم تاکسی یا مترو وجود داره؟»

از مغازه بیرون اومد و دوباره به مسیرش ادامه داد.

«من اگه پول داشتم که توی خود کره به تاکسی میدادم لازم نبود پول هام رو تبدیل کنم و بیام توی مادرید سوار تاکسی بشم. احمقی جیمین؟ حتی پول بلیط هواپیما رو تو دادی تا بتونم بیام اینجا»

جیمین هوف کلافه ای کشید و قبل از قطع کردن گوشی صداش به گوش کوک رسید

« زود بیا خونه»

Serial KillerWhere stories live. Discover now