Part 17

190 28 1
                                    

جانگ کوک از عمارت پدریش فرار کرد . با احتیاط رانندگی کرد و به اپارتمان شخصیش رفت چون نمیخواست به عمارت خودش برگرده .

ماشینش رو تو پارکینگ پارک کرد و در حالی که شکمش رو گرفته بود به ارومی به سمت اسانسور رفت .

دکمه اسانسور رو فشار داد و پشتش رو به دیوار اسانسور تکیه داد .به شکمش که روحی رو درون خودش داشت نگاه کرد و با حرکت دایره ای دستش شکمش رو نوازش کرد و لبخند تلخی به سرنوشتش زد " اشکالی نداره عزیزم .مامان باهاته "

به محض اینکه اسانسور وایساد ازش بیرون رفت . در رو باز کرد و به اتاق خواب اصلی که معمولا با تهیونگ اونجا میخوابید رفت .

لبه تخت نشست با صدای بلند شروع به گریه کرد . گونه هاش خیس از اشک شده بودن و دماغش هم قرمز شده بود .

بلند بلند هق هق میکرد و بلوزش رو اون قسمتی که روی شکمش بود رو چنگ میزد . پاهاش رو بغل کرد و سرش رو روشون گذاشت و اجازه داد اشکاش رو پاهاش بریزن .

خیلی احمق بود که از سئوکجین خواست تا بچش رو بکشه . از نظرش مادر بدی بود ک به دور انداختن بچه بیگناهش اونم فقط به خاطر ترس از پدرش فکر میکنه .

حالا می فهمید که چقدر از پدرش متنفره . چطور میتونه اون چرتو پرتارو راجب بچش بگه ؟ حرفای بدی که درمورد خودش میگفت رو میتونست تحمل کنه ولی درمورد بچش رو نه . اون اونقدر احمق بود که به پدرش اعتماد کرده بود و زندگیش رو دستش سپرده بود و از همه دستوراتش مثل یه عروسک پیروی میکرد .

از خودش ناامید شده بود که به پدرش اجازه کنترلش رو داده بود . به خاطر رقت انگیز بودن خودش و کارای احمقانه اش گریش شدت گرفت . زندگی و همه چیزش به هم ریخته بود و ازین متنفر بود که خودش اجازه داده بود این اتفاق بیافته .

در توسط کسی باز شد و اون شخص به ارومی وارد شد و اون رو در اغوش گرمی گرفت و جانگ کوک روی سینش دوباره گریه کرد .دلش براش تنگ شده بود و نمیتونست بغلش نکنه " اشکالی نداری بیبی . هرچقدر میخوای گریه کن .من الان اینجام ."




##########




سلام خوبین؟
بعد مدت ها....
دو پارت آپ میشه :)

Mafia's Daddy Where stories live. Discover now