Part 16

229 33 2
                                    

اطراف ساکت بود، تنها صدایی که میتونستی بشنوی، صدای قاشق و چنگال‌هایی بودن که موقع غذا خوردن با هم برخورد می‌کردند.  اون تمام مدت سرش رو پایین انداخته بود و تمام تلاشش رو می کرد که در مقابل پدرش مردونه و آروم به نظر برسد.

مادرش بعد از دیدن صورت رنگ پریده ی جونگکوک نگران شد.  نمیتونست از خیره شدن به پسرش دست برداره ، به این امید که جونگ کوک غش نکنه.

اون می دونست که جونگ کوک توی شرایط خوبی نیست، اون یک روح رو توی خودش حمل می کنه و از چشماش میتونست تشخیص بده که این مدت خوب نمی‌خوابه.

  با چشمان نگران به غذاش خیره شد، همچنان لب پایینش رو گاز می‌گرفت و به دلیل نگرانی‌هایی که برای جونگکوک و نوزاد متولد نشده‌اش داشت، تقریباً داشت سکته می‌کرد.

اون حرف جین رو در مورد جونگ کوک به یاد می آورد، چون بارداره و یک مرد هست ، بدنش موقع زایمان در مقایسه با یک زن ضعیفه و یک ضربه کوچک به بدن اون می تونه باعث از دست دادن بچه بشه.
.
.
.
پسر در حال بازی با عروسک خرگوشیش بود که مادرش برای ناهار صداش زد "کوکی عزیزم" پسر کوچولو با پاهای کوچیکش به سمت مادرش دوید و بهش لبخندی زد "بله مامانی"  لبخندی زد و اون رو از کمرش بلند کرد "بیا غذا بخوریم؟ اگر نخوری مریض می شی"

پسر سرشو تکون داد و خندید " باشه مامانی، کوکی غذا میخوره" مادرش اون را توی بغلش نشوند و با قاشق بهش غذا داد "چطور بود؟"  پسر لب هاشو لیسید و انگشت شستش را بالا اورد "خوشمزه، کوکی بیشتر می خواد" او خندید و موهای مشکیش رو نوازش کرد "تو خیلی کیوتی، پسر دوست داشتنی من"

مردی وارد آشپزخانه شد و وقتی دید پسرش روبه روی مادرشه چشماش رو چرخوند و از اینکه چقدر پسرش سافت و شکننده است متنفر شد.

اون پسری سرسخت می‌خواست که بتونه روزی با تبدیل شدن به ترسناک‌ترین و بزرگترین مافیای مافیای تاریخ، جانشینش بشه، اما رفتار پسرش با اون چیزی که انتظار داشت متفاوت بود.

مرد در حالی که با چشمای سرد به جونگ کوک خیره شده بود گفت: "بذار خودش بخوره، بچه که نیست" مادرش گفت "اینو نگو، ترسیده" مادرش اونو بغل کرد و جونگ کوک از ترس پدرش که ممکن بود اون رو بخاطر سافتی و دخترونگی که داشت، کتک بزنه، صورتش رو تو گردن مادرش قایم کرد.

فقط با نگاه کردن به اینکه جونگکوک چقدر ازش ترسیده احساس خفگی کرد و اونو به زور از مادرش گرفت.

پسر وقتی که پدرش به گونه چپش سیلی زد، گریه کرد: "اینقدر ضعیف نباش!"  مادرش جلوی دهنش رو گرفت و سعی کرد پسرش رو از شوهرش دور کنه "بزار بره، داری به پسرمون آسیب میزنی"

مرد خندید "پسر ما؟ اون پسر من نیست مگه اینکه بهم ثابت کنه و یه مافیا بشه" همسرش جونگ کوک رو گرفت و بغلش کرد "چطور تونستی؟ اون عرسکت نیست که مثل بیشتر ادمات کنترلش کنی، به خاطر خدا اون پسرته!"

جونگ کوک با گریه به پدر و مادرش که سره همدیگه فریاد میزدن نگاه کرد و دیدش شروع به تار شدن کرد و توی آغوش مادرش غش کرد که باعث شد اون ترسیده جیغ بکشه "کوکی! عزیزم ،لطفا بیدار شو! "

اون رو براید استایل بلند کرد و به رانندش گفت اون ها رو به بیمارستان ببره. همسرش اون ها رو دنبال کرد وقتی اون سرش فریاد زد که بره. اونها رسیدن و دکتر خصوصی شون، آقای کیم جونگ کوک رو به اتاقش برد تا اون رو چک کنه.

جونگ کوک با چشمای بسته رو تخت دراز کشیده بود و آقای کیم روش رو با پتو پوشونده بود. اون با خاطر آمپولی که آقای کیم بهش زده بود خواب بود تا استراحت کنه.

آقا و خانم جئون وارد اتاق شدند و خانم جئون با دیدن جونگ کوک که اروم روی تخت خوابیده بود آهی از آسودگی کشید.

رو به دکتر کرد و پرسید "حالش خوبه؟" دکتر لبخندی زد و سرش رو تکون داد "بله، اون خوبه اما" زن اخم کرد وقتی آقای کیم حدود 5 ثانیه مکث کرد "اما؟" اون بی صبرانه پرسید و منتظر موند تا دکتر صحبت کنه و شوهرش هم دستاش رو روی سینه اش گذاشت و روی آقای کیم تمرکز کرد.

"پسرت، زمانی که اون رو  بررسی می کردم، چیزی رو کشف کردم که به ندرت برای کسی اتفاق می افته و برای پسر شما اتفاق افتاده " آنها با دقت به اون گوش می کردن "پسر شما یکی از بیماران M-preg هست  که ما ترجیح میدیم بهش بگیم بارداری مردانه "

"صبر کن! بارداری؟ چه کوفتی داری میگی؟ فکر میکنی جونگ کوک میتونه باردار بشه؟ همین بود؟"  اگر همسرش نبود که با گرفتن دستش اونو  آرام کنه، تقریبا به سمتش شیرجه میزد.

آقای کیم قبل از شروع دوباره صحبت کردن نفس عمیقی کشید "متاسفانه چیزی که شما میگین درسته آقای جئون، جونگ کوک می تونه بعد از  هجده سالگی باردار بشه ، بنابراین به شما دو نفر پیشنهاد می کنم مراقب باشید و به خوبی از اون مراقبت کنید.  اگه نمیخواید حامله بشه"

دست های خانم جئون در حالی که به پسر خوابیده اش خیره شده بود شروع به مشت شدن کردند.  همسرش وقتی شوهرش بلند شد و چیزی افتضاح در مورد پسرشان گفت اشک ریخت "چندش آور" او از اتاق بیرون آمد و خانم جئون رو که از واکنش شوهرش نسبت به جونگ کوک گریه میکرد، ترک کرد .
.
.
.
وقتی جونگ کوک یهویی بلند شد و به سمت آشپزخونه دوید، مادرش وحشت کرد.  او رو دنبال کرد و وقتی دید که مایع شفافی از دهانش بیرون می زند، شوکه شد.

برگشت و شوهرش رو دید که چشماش تیره شده بود در حالی که به جونگ کوک خیره شده بود.  اون بهش نزدیک تر شد و تمام تلاشش رو کرد تا او رو دور کنه اما او قوی تر ازش بود و در نهایت گفت "اون بارداره؟"

لبخندی ساختگی زد و سعی کرد اون رو از آشپزخونه دور کنه "دارم ازت میپرسم، اون بارداره؟! "  هر دو مبهوت شدند و جونگ کوک با شنیدن صدای داد پدرش شروع کرد به لرزیدن .

##########

سلام...
خوبین با تضاهرات و وضعيت نت چه می‌کنید؟
همین که نتا اومد، آپ کردم

Mafia's Daddy Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang