Part2(چیزکیک)

2.1K 430 173
                                    


خواستم بنویسم
بنویسم از چشمان سیاهت
چشمانی که اگر دریا هم نبود ....انسانی همچون من راه غرق کرد
به راستی چشمان تو با من چه کرد؟
صفحه اول دفترخاطرات من
"جیسونگ"
***
سمت عمارت بزرگ پدریش حرکت کرد!
به گوشیش که ده تا تماس بی پاسخ از سوزان داشت عصبی خیره شد و آهی کشید.
حین اینکه به حیاط بزرگ عمارت عظیمش رسید بادیگارد ها دروازه رو با احترام باز کردند و مینهو به سرعت ماشینشو تو پارکینگ پارک کرد
هنوز از ماشین پیاده نشده بود که با در اغوش کشیده شدن بدنش و حس بوی عطر زنانه سوزان چشماشو رو هم فشار داد..
-"عزیزم؟؟ چرا انقد دیر اومدی نگرانت شده بودم!"
مینهو کمی زن رو از خودش فاصله داد و با لبخند ساختگی گفت:"کارام خیلی زیاده میدونی که..الانم خستم"
سوزان به این حرف های مینهو عادت کرده بود. سه سال از ازدواجشون گذشته بود و مینهو همیشه همینقدر سرد باهاش رفتار میکرد و تمام لبخند هاش ساختگی بود. اما برای سوزان اهمیتی نداشت. همین که مینهو رو کنار خودش داشت راضی بود...
از پله های بزرگ حیاط وارد خونه شد و نفس عمیقی کشید!
ساعت دوازده شب بود و عمارت تو سکوت فرو رفته بود که با شنیدن صدای پر هیجان شخصی تو جاش پرید
-"هی هیونگ!چرا انقدر دیر اومدیییی؟!"
با دیدن جونگین که بهش نزدیک میشد لبخند زد و دستاشو دور بدن برادر کوچیک ترش حلقه کرد:"فقط چند ساعت دیر کردم و بازم دلم برای توعه خل و چل تنگ شد"
مینهو اینو گفت و خندید. جونگین نیشگونی از بازوی مینهو گرفت و با خنده مسخره ایی گفت:"که اینطورررر... من امروز اومدم که به بابا سر بزنم.. بابا هم که صبح تاشب تو دفترشه و فقط قهوه میخوره!بهتره حواست بهش باشه انگار معتاد قهوه شده."
-"راستی قرار نبود به خاطر کارت بری مسافرت؟!"
-"اره ولی به تاخیر افتاد. امشب اینجا میمونم و فردا پرواز دارم "
مینهو یه دستشو رو شونه جونگین گذاشت و زمزمه کرد:"خوبه مراقب خودت باش. من خستم میرم بخوابم"
نگاه خستشو از برادرش دزدید و سمت اتاقش که طبقه بالای اون عمارت بود حرکت کرد!
با گذاشتن پرونده های جیسونگ روی میز کلافه دستی لای موهاش کشید!
پرونده رو باز کرد و دوباره مطالب رو خوند
دستشو لای موهاش کشید:"باید باهاش ارتباط بگیرم. وگرنه نمیتونم نجاتش بدم"
گوشیشو در اورد و بلافاصله شماره پروفسور ادوارد رو گرفت
بعد از پنج بوق پیر مرد با صدای خسته جواب داد:"امیدوارم کارت مهم باشه که این وقت شب زنگ میزنی!"
مینهو نگاهی به ساعت انداخت و شوکه شده معذرت خواهی کرد:"ببخشید پروفسور انقدر که مشغول پرونده هان جیسونگم که حواسم نبود.. میخواستم ازتون بپرسم که نمیدونین وسیله یا خوراکی مورد علاقش چیه!؟"
-"نه گفتم که اون با کسی حرف نمیزنه و درونگراست. حالا هم بذار برم بخوابم!"
-"واقعا متاسفم بیدارتون کردم.. شبتون خوش!"
مینهو گوشی روقطع کرد و آهی کشید که همین حین با کوبیده شدن در و شنیدن صدای قدم های زن سرشو بالا اورد. سوزان با لبخند بهش نزدیک شد و مینهو فقط از جاش بلند شد و سمت کمد لباسا رفت
-"چرا از من دوری میکنی؟!"
دختر بی پروا پرسید و مینهو حتی برنگشت تا سوزان رو نگاه کنه پس با لحنی به سردی سرمای زمستون گفت:"دوری نکردم فقط خستم"
لباسای بیرونیشو از تنش در اورد و مشغول پوشیدن لباس راحتیش شد
زن کم نیاورد‌‌ با لوندی دستاشو دور گردن مینهو حلقه کرد و از پشت به بدن نیمه برهنه مینهو چسبید. گوشه گردن مینهوو بوسید و کنار گوشش زمزمه وار گفت:"نمیخوای خستگیتو از بین ببرم؟"
مینهو سمت سوزان برگشت و با همون نگاه تاریکش بهش خیره شد. سوزان دستشو روی گونه مینهو کشید و دقیقه ایی بعد لب هاشو روی لب های مرد رو به روش کوبید
اما مینهو هیچ وقت به بوسه های سوزان جواب نمیداد
دستاشو دور کمر ظریف سوزان حلقه کرد و روی تخت خوابوندش.
حین اینکه لب هاش بین لب های سوزان بوسیده میشد دست هاشو سمت لباس نازک سوزان برد و از تنش در اورد.
دست های گرمشو روی سینه های سوزان کشید و دندون هاشو روی گردنش گذاشت..
مینهو هیچ وقت آروم نبود و همیشه خشن انجامش میداد
با لینکه هیچ حسی نسبت به اون زن نداشت اما باید نیاز های سوزان رو برطرف میکرد پس بدون خواسته خودش باهاش سکس میکرد...
ازدواج اونها مثل فیلم های عاشقانه کلیشه ایی زوری بود..به خاطر سود پدراشون باهم ازدواج کرده بودن و مینهو میدونست اگه با سوزان ازدواج نمیکرد وضع خانوادشون چقدر بد میشد... خانواده برای مینهو خیلی مهم بود و یکی از نقطه ضعف هاش بود..
اون شب هردو به معاشقه ادامه دادند هیچ کسی از قلب عاشق سوزان و قلب یخی مینهو خبر نداشت
***
صبح شده بود و نور خورشید چشماشو اذیت میکرد. جیسونگ ملافه رو روی صورتش کشید تا کم تر اذیت بشه!
روز ها توی اون اسایشگاه روانی خیلی طولانی میگذشت و جیسونگ اینو خوب حس میکرد...
با شنیدن صدای خنده ها کسی چشم هاشو باز کرد و بلافاصله در اتاقش کوبیده شد و دختر قد کوتاه با موهای حنایی بافته شده وارد اتاق شد
دمپایی ها و لباس اسایسگاه همیشه تو تنش زار میزدن چون خیلی براش گشادبودن...
جیسونگ با دیدن چهره خوشحال کلارا روی تخت نیم خیز شد و به اون دخترشیطون نگاه کرد:"چرا همش..یهویی میای تو اتاقم..."
کلارا لبخندی زد و خودشو توی بغل جیسونگ پرت کرد:"ببین ببیننن موهامو!"
دختر موهای بلند بافته شدشو با ذوق به جیسونگ نشون داد. جیسونگ لبخند گرمی رو لباش نشست:"قشنگه.. کی برات بافته؟"
کلارا سمت جیسونگ چرخید دستاشو دو طرف صورت جیسونگ گذاشت و حین اینکه لپ هاشو به هم فشار میداد زمزمه کرد:"دکتر جدیدم.. اون خیلی مهربونه خودش ازم خواست که موهامو ببافه.."
بیشتر لپ های جیسونگ رو به هم فشار داد.. جیسونگ به زخم مچ دست کلارا نگاهی انداخت و خوشحال بود که اون زخم داشت خوب میشد چون این نشون میداد حال روحی کلارا خوبه و دیگه اقدام به خودکشی نمیکنه.. اون دختر کم سن ترین بیمار این اسایشگاه روانی بود. با افسردگی شدید دست و پنجه نرم میکرد و کم کم رو به بهبودی بود...
جیسونگ دست های دختر رو از روی صورتش پایین اورد و کلارا دوباره زمزمه کرد
-"امروز تولدمه و من 16 ساله میشممم.. قراره بابا بزرگم بیاد ملاقاتم!"
جیسونگ لبخند بیجونی زد:"خیلی خوبه..تولدت مبارک.. "
مکثی کرد و با ناراحتی ادامه داد:"ولی من هیچ هدیه ایی ندارم بهت بدم"
کلارا محکم جیسونگ رو به خودش فشرد:"جیسونگ من تنها هدیه ایی که ازت میخوام اینه که قول بدی زود تر خوب شی تا باهم ازینجا بریم بیرون...باهم بریم پارک سینما رستوران شهربازی کلی خوش بگذرونیم.. قول میدی!؟"
جیسونگ نمیخواست کلارا رو ناامید کنه پس لبخند ساختگی ایی زد:"باشه قول میدم..."
کلارا تنها کسی بود که جیسونگ گاهی باهاش حرف میزد... هردو مشغول حرف زدن بودن که با ورود مینهو به اتاق شوکه شده بهش خیره شد
کلارا از روی تخت پایین اومد و دست هاشو دور مینهو حلقه کرد:"جیسونگ هم از مدل موهام خوشش اومده ممنون که برام بافتیشون"
مینهو لبخند مهربونی به صورت کک و مکی دختر زد:"خواهش میکنم پرنسس!"
دخترک که با اینجوری صدا شدنش سرخ و سفید شد زمزمه کرد:"میشه موهای جیسونگ رو هم ببندی!"
جیسونگ با شنیدن این درخواست کلارا با اخم به دختر نگاه کرد.
مینهو با دیدن ریکشن جیسونگ اروم خندید و سمت جیسونگ حرکت کرد:"نه من نمیتونم موهاشو ببندم چون این پسر از من خوشش نمیاد اینطور نیست جیسونگ؟!"
جیسونگ جوابی نداد فقط روشو از مینهو برگردوند
مینهو آهی کشید و سمت کلارا قدم برداشت:"بیا دوتایی بریم باهم بستنی بخوریم و انیمه نگاه کنیم و کسی رو جز خودمون نبریم!"
نیم نگاهی به جیسونگ که داشت زیرچشمی نگاش میکرد انداخت و با صدایی تقریبا بلندی که به گوش جیسونگ برسه رو به کلارا زمزمه کرد:"شایدم باهم کلی چیزکیک خوردیم!"
جیسونگ سرشو بالا اورد و با حسرت به رفتن مینهو و کلارا نگاه کرد‌. خیلی دلش میخواست باهاشون بره ولی هیچ وقت نمیتونست به کسی اعتماد کنه
زانوهاشو دوباره بغل کرد و آهی کشید سرشو روی زانوهاش گذاشت و به تاج تخت تکیه داد
حقیقتا اون عاشق انیمه دیدن و خوردن چیزکیک بود!
ده دقیقه هم از رفتن مینهو و کلارا نگذشته بود که در اتاقش دوباره باز شد. جیسونگ با فکر اینکه دوباره پرستار داروهاشو اورده ملافه رو روی صورتش کشید که با شنیدن صدای اروم مینهو اروم از زیر ملافه سفید بیرون اومد:"جیسونگ.."
سرشو بالا اورد و چهره مینهو رو روبه روش دید
مینهو دوتا چیزکیک شکلاتی رو روی تخت گذاشت و زمزمه کرد:"کلارا گفت که چیزکیک دوست داری.. و اینکه اگه دوست داشتی میتونی بیای اتاق کلارا تا باهم فیلم ببینیم. اگرم دوست نداشتنی مجور نیستی بیای یا چیزکیک هارو بخوری"
مینهو لبخند گرمی زد و دستشو اروم سمت موهای پسر برد تا نوازشش کنه اما جیسونگ خودشو از مینهو فاصله داد‌. مینهو فقط میخواست بفهمه اون پسر در چه حد به لمس حساسه!
دستشو کنار کشید و با لبخند کوتاهی از اتاق بیرون رفت
تنها هدفش نزدیک شدن به جیسونگ و جلب کردن اعتمادشه تا بتونه نجاتش بده..و میدونست که یک چیزی راجب اون پرونده قتل درست نیست.. برای همین میخواست همه چیز رو بفهمه تا قاتل اون خانواده رو پیدا کنه برای اینکار نیاز به اعتماد جیسونگ داشت
نمیدونست چرا میخواد اینکارو کنه فقط میخواست به درد اون پسر پایان بده!
جیسونگ نگاهی به چیزکیک ها انداخت و بی اهمیت بهشون چشم هاشو بست..
نمیخواست بهشون دست بزنه اما از یک طرف اونقدری عاشق چیزکیک بود که میخواست دوباره طعمشو حس کنه..
خیلی وقت بود چیزکیک نخورده بود...
بعد از کلی کلنجار با خودش زمزمه کرد
-"فقط یکی میخورم"
زیر لب با خودش گفت و بعد از اولین گاز با لذت دومین چیز کیکش رو هم خورد... به نظرش مینهو آدم جالبی بود... لبخندی رو لب هاش نقش بست که در اتاقش کوبیده شد و پرستار جدیدی وارد اتاق شد
جیسونگ متعجب از اینکه چرا پرستارش تغیر کرده ترسیده زمزمه کرد:"ت..تو کی هستی!"
زن با دیدن چهره ترسیده جیسونگ گفت:"لازم نیست بترسی من پرستار جدیدتم"
جیسونگ نگران خودشو به تاج تخت تکیه داد و با هر قدم پرستار بهش ترسیده نگاهش میکرد...
دلش میخواست مینهوو صدا بزنه اما انگار قدرت تکلمشو از دست داده بود...
-"نترس فقط اومدم داروتو بدم!"
پرستار کمی مهربون تر از قبل رفتار کرد و جیسونگ ناچار قرص رو از دست زن گرفت و با جرئه ایی آب قورتش داد..
همین حین با حس سوزش معدش دستشو روی شکمش گذاشت و چنگی به معدش زد...
پرستار شوکه شده به جیسونگ خیره شد:"خوبی؟!"
جیسونگ سرشو به چپ و راست تکون داد و با یک دستش چنگی به ملافه تخت زد. پرستار ترسیده در اتاق رو باز کرد:"دکترر لطفا بیاین اینجا حال بیمار بد شده!"
جیسونگ از شدت درد زیاد معدش اشک از گوشه چشماش روی گونش ریخت و مینهو به سرعت خودشو به اتاق رسوند. با دیدن جیسونگ که از درد به خودش میپیچید سمت پرستار برگشت و فریاد زد:"چی به خوردش دادی؟!"
پرستار ترسیده قرص رو به دکتر نشون داد:" این قرص رو همیشه میخورد و چیزیش نمیشد دکتر..."
مینهو نگاهی به ته مونده چیزکیک توی بشقاب کنار تخت انداخت و فریاد زد:"مگه نمیدونی وقتی این دارو رو باید بهش بدی که معدش خالی باشه! اون همین الان صبحانه خورده بود و هیچ میدونی این قرص وقتی که شکم پر باشه چه بلایی سر معدش میاره؟!"
پرستار ترسیده به گوشه اتاق پناه برد و به جیسونگ که از درد به خودش میپیچید و تا مرز بیهوشی رفته بود و مینهوی که نگران فریاد میزد خیره شد
-"جیسونگ سعی کن همشو بالا بیاری"
جیسونگ از درد چنگی به استین یونیفرم مینهو زد و مینهو با دیدن چشم های اشکی و دردمند جیسونگ قلبش لحظه ایی مچاله شد
همین حین جیسونگ محتویات معدشو روی لباسش بالا اورد.
مینهو نفسشو اسوده بیرون داد و جیسونگ با چشم های بیجونش به چهره نگران مرد رو به روش نگاه کرد
-"دردت بهتر شد؟!"
جیسونگ با خجالت سرشو تکون داد:"خ..خودم تمیزش میکنم!"
مینهو آهی کشید و به پرستار نگاه ترسناکی انداخت:"گمشو بیرون و منتظرم باش!"
با خشم زیادی گفت و سمت جیسونگ برگشت:"لازم نیست خجالت بکشی خیلی بهتر شد که بالا اوردیش.. این دارو سمی میشه وقتی معدت پر باشه! بیا بریم حموم تا تمیزت کنم!"
جیسونگ دست مینهو رو پس زد:"ن..نه خودم میتونم"
مینهو نگاهی به بیجونی پسر انداخت و آه کلافه ایی کشید:"حتی به زور داری از جات بلند میشی. بذار کمکت کنم!"
دستشو زیر بازوی جیسونگ گذاشت و سمت حموم تو اتاق بردش.
لباس کثیف جیسونگ رو از تنش در اورد و جیسونگ با حس سرمای حموم به خودش لرزید. مینهو که متوجه سرمای پسر شده بود بدون اینکه لباس های خودشو از تنش خارج کنه دوش آب گرم رو باز کرد و با اون شروع کرد به شستن بدن جیسونگ.
با تردید دستشو روی بدن پسر کشید و منتظر واکنش بد یا کناره گیری جیسونگ بود ولی جیسونگ ساکت رو به روش ایستاده بود و اجازه میداد مرد رو به روش لمسش کنه
مینهو خوشحال از اینکه پسر کمی بهش اعتماد کرده بود اروم انگشت هاشو روی قفسه سینه و شکم جیسونگ کشید و متوجه خنده پسر شد..
سرشو با تعجب بالا اورد:"به چی میخندی هوم؟!"
جیسونگ با همون لبخند و چشم های حلالیش گفت:"قلقکم میاد دکتر"
مینهو که برای اولین بار بود لبخند زیبای پسر رو دیده بود متقابلا لبخند زد.. جیسونگ وقتی میخندید خیلی زیبا تر میشد... چشم های درشتش.. چروک کنار چشمش موقع خنده هاش و لب های کوچیک صورتیش... زیبایی اونو چند برابر میکرد
مینهو برای اینکه صدای قشنگ خنده های پسر رو بشنوه دوباره انگشت هاشو روی شکم جیسونگ کشید. جیسونگ تو خودش جم شد و بلند خندید و خیلی شیرین بین خنده هاش گفت:"اذیتم نکنینن"
مینهو بی توجه به حرف جیسونگ حین اینکه همراهش میخندید متوجه نشد که جیسونگ دوش رو از دستش دزدید.. جیسونگ دوش رو به صورت مینهو نزدیک کرد و تمام لباسشو خیس کرد. مینهو بلند خندید و دست های جیسونگ رو گرفت تا دوش رو ازش جدا کنه:"نکن بچه خیسم کردی"
بین خنده هاش گفت و جیسونگ سعی میکرد تو اون حموم کوچیک از دست مرد فرار کنه اما گوشه دیوار حموم گیر افتاد.
مینهو نگاهی به قطره های آب که از روی بدن پسر خیلی سکسی ریخته میشد نگاهی انداخت و آب دهنشو قورت داد. جیسونگ همه جوره زیبا و خاص بود!
سعی کرد افکاری که تو سرش داره رو بیرون بریزه. اروم دستشو لای موهای نم دار جیسونگ کشید:"سرما میخوری بهتره بیریم بیرون. باشه؟!"
جیسونگ سرشو تکون داد
مینهو لبخندی زد:"لباسات تو رخکنه. خودت بپوششون و بیا بیرون"
اینو گفت و از حموم بیرون اومد. بدون اینکه منتظر جیسونگ باشه از اتاقش بیرون رفت و همین لحظه پرستار ها با دیدن لباس های خیس مینهو شروع به پچ پچ کردن. مینهو با نگاه خنثی ایی بهشون خیره شد و اونها ساکت شدن.. همه از ابهت اون دکتر میترسیدن..
مینهو سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباساش سمت اتاق ادوارد حرکت کرد
بعد از کوبیدن در و شنیدن اجازه پروفسور وارد اتاق شد
ادوارد با وارد شدن مینهو لبخندی زد:"خوب میبینم که سخت داری کار میکنی!"
-"درسته"
-"روشت برای جلب توجه جیسونگ خیلی خوب بود. ببینم موهات چرا نم داره؟!"
مینهو شوکه شده لبخند ساختگی ایی زد:"آم هیچی مهم نیست... راستش یه درخواستی داشتم!"
پیرمرد با عینکش ور رفت و گفت:"بگو میشنوم"
-"خبر دارین که دیروز یک پرستار باعث شد جیسونگ بره تو شوک عصبی و اخراج شد..و امروز هم دوباره بی احتیاطی پرستار ها تکرارشد! نزدیک بود اون پسر بمیره.. ازتون میخوام بذاریم خودم شخصا داروهاشو براش ببرم!"
ادوارد سرشو تکون داد و نیم نگاهی به مینهو انداخت:"چون دکتر مورد علاقم هستی و بهم نزدیکی این اجازه رو بهت میدم پس راحت باش!"
مینهو با خوشحالی تشکر کرد:"واقعا ممنونم"
***
من و تو باهم فرق داریم؛!
من تورو دوست ندارم جوری که بقیه همو
دوست دارن
من دلم میخواد دنیارو برات قشنگ کنم!
من دلم میخواد تورو عاشق زندگی کنم!
یه جوری از بودنت
از حضورت ازاینکه هستی لذت ببری!
من تورو اینجوری دوست دارم که چشمات،
برق بزنه از شوق
ازذوق،
از فرط دوست داشتن و دوست داشته
شدن!
آره! من تورو جور دیگه ای دوست دارم...!!!
میخوام اینو بدونی که ینفر ازدور توی
این جهان،
هرشب بعد از غروب افتاب
به امید اینکه صبح بعد از طلوع
خورشید بیدار بشه و تورو بپرسته
زندگی میکنه!
صفحه اول دفترخاطرات من
"مینهو"

𝙂𝙖𝙢𝙚Where stories live. Discover now