𝗛𝗥;2

1K 100 34
                                    

HRــــــڪینهـــــــــprt ²

19:01 Night ₪

خانم میِلی در حالی ک اخرین ظرفو رو میز میچید با صدای بلند کوک رو صدا کرد

میلی _ عاقای جئووون؟ بیایین غذا حاض..

تهیونگ_ کیم!

پیر زن از لحن سردو عصبی آلفا جا خوردو نگاهشو رو به ورودیه اشپز خونه بالا اورد
تهیونگ با شل کردن کراواتش کتی ک رو ساعد دستش انداخته بودو رو اپن پرت کرد

میلی_ من.. منو ببخشید ارباب.. گاهی یادم میره..

تهیونگ بدون حسی حرکات پیر زنو زیر نظر گرفتو بعد از کمی مکث رویه صندلی خودش نشست

تهیونگ_ دوست دارم فقط یبار دیگه تکرارش کنی.. خوش ندارم روزه گندمو رویه یه پیرزنه رقت انگیز تخلیه کنم

میلی سریع تعظیم کوتاهی کردو موقع خارج شدن از اشپز خونه به کوک برخورد
با چشماش بهش فهموند که زیاد سر ب سر ارباب نزاره و سریع از کنارش رد شد
کوک از تنها شدن با اون عوضی حسه اضطراب بدی میگرفت
اب دهنشو قورت دادو اروم به سمت صندلی همیشگیش رفت
چند سال از مرگ والدینش میگذشتو حتی تحصیلش انلاین انجام میشد
تهیونگ برای به دست گرفتن اموال پدرش تا قبل از به سن قانونی رسیدنش فامیلیشو رویه اسم کوک گذاشته بود..
مطلقا این چیزی نبود ک باعث خوشحالیه کوک بشه
اروم قاشقو تو دستاش گرفتو دمه عمیقی کشید
باید از تمام جراتش استفاده میکردو حرفی ک میخاستو میزد

کوک_ ار..ارباب کیم؟

نگاهه کشدار تهیونگ رو صورت مضطرب کوک بالا اومد
نگاهه تهیونگ اضطرابشو دوبرابر کردو برای نلرزیدن بی‌اراده ی زانوهاش سرشو سمت غذاش برگردوندو تو گفتن حرفش مکث کرد
اون چشما.. اون دستا.. همه چیز تهیونگ براش به معنای واقعی ترسناک بود
شاید بعد اینکه جواب ازمایش بیادو یه الفا رهبر اعلام بشه بتونه صناریوهای جذاب تو ذهنشو رو مرد مقابلش اجرا کنه
این چندین سال به طرز وحشتناکی از جاهای تنگو تاریک و به کمربند دور شلوار ته فوبیا پیدا کرده بودو... باعث همه ی اینها تهیونگ بود! اون الفای عوضی.
این ها برای تهیونگ یه روتین شده بودو.. ریا نمیشد اگ میگفت ترسه تو چشمای این فتنه کوچولو بهش انرژی میداد
محکم چونه ی کوک رو بین دستش گرفتو سمت خودش کشید
لحنه جدیو تنه کلفته صداش باعث لرزیدن بدنه کوک میشد
رایحه ی آشنای چوب سوخته تو بینی کوک میچیدو باعث شد به بینیش چینی بده

تهیونگ_ مثه یه مرد تو چشمام نگا کنو حرفتو بزن کوک!

کوک لحظه ای پلکاشو رو هم فشار دادو با یه بسم‌الله ترساشو دور کرد

ڪیــ𝗛𝗥ــنهᵇᵈˢᵐTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang