کتاب؟گریه؟

40 12 5
                                    


امروز داشتم کتابای مغازه رو مرتب می‌کردم و به ترتیب حروف و رنگ می‌چیدم که یادم افتاد این از عادتای تو بود که بهم سرایت کرده بود.
فک کنم یکم خاک رفته بود توی چشمم و محبور شدم چند قطره اشک بریزم
اخه یادم بود که بهم قول دادیم بدون هم گریه نکنیم..برای همین منم گریه نکردم،فقط یکم چشمم..اره.
تو بگو شیرین من
توام هنوز بدون اینکه بفهمی با عادتای من زندگی می‌کنی؟
هنوزهم ممکنه گاهی یاد من بیوفتی و قلب کوچولوی قشنگت فشرده شه؟
ممکنه بخوای گریه کنی و من نباشم تا جای مرواریدایی که از چشمت پایین میان رو تک‌تک ببوسم؟
امیدوارم قولمون یادت نرفته باشه.

Written by heartWhere stories live. Discover now