اولین بار که فهمیدم عاشقتم رو هیچوقت یادم نمیره
خیلی ترسیده بودم
من جز جلینا که از نظر تو یه دختر لوس جیغجیغو بود دیگه هیچ پارتنری نداشتم
اما یکدفعه عاشق تو شده بودم
از همون روزای سرد و بارونی معروف لندن بود
با خودم فکر میکردم که حتی اسمونم داره به حالم گریه میکنه
انقدری تو فکر بودم که حتی متوجه نشده بودم کی وارد مغازه شدی
"فکر میکردم که اینجا دیگه هوا ابری نباشه"
اینو گفتی و من از جا پریدم
یکم حرف زدیم مثل همیشه،اما بغلت نکرده بودم هنوز
سرت روی پاهام بود، اما دست من بین موهات نبود
فهمیده بودی عجیب شدم اما هیچی نگفتی
به جاش زودتر از هروقتی تنهام گذاشتی و رفتی..
اما درست فکر میکردی شیرین من، درست وقتی که تو پا توی این مفازه گذاشتی خورشید توی اینجا طلوع کرد.