"دوری بدونِ دوستی"

23 13 2
                                    


"بعد از اون روز ما باز هم باهم وقت می‌گذروندیم اما هرچی روزا جلوتر می‌رفتن وقت گذروندن ماام کمرنگ تر میشد..
حس می‌کردم که داشتی ازم فاصله می‌گرفتی
حتی دلیلشم ازت پرسیدم که چرا
فقط گفتی که ازمون افسری نزدیکه و قول دادی بعد از ازمون برام جبرانش کنی
الان سه ساله گذشته
و من جز روزنامه‌ها و اخباری که از هرروز موفق تر شدنت میگفتن اثری ازت توی زندگیم نمیبینم
شایدم توی خیال خودت برام جبرانش کردی
با دریغ کردن خودت از من
با گذاشتن حسرت حداقل یکبار بوسیدنت
با سوختن توی تک‌تک روزهای نداشتنت..
اما طوری نیست پین
پدرم همیشه میگفت پایانش همیشه خوبه
اگه خوب نیست هنوز پایانش نیست
و پایان عشق من هم قرار نیست درد باشه.."
پسر مو مشکی مشغول نوشتن بود که احساس کرد صدایی شنیده
از پشت میزش بیرون اومد تا نگاهی بندازه و منبع صدا رو پیدا کنه
کم‌کم داشت بوی سوختگی رو احساس می‌کرد
و گرمارو..
این فقط یه معنی داشت
اتش‌سوزی!

Written by heartWhere stories live. Discover now