صدای اژیر پلیس و امبولانس خیلی زود به اتشنشانی اضافه شد و هرسه سکوت شب رو میشکستن
وقتی به محل مورد نظر رسیدن خیلی زود متوجه پسر مو مشکی شدن که بیهوش توی خیابون افتاده بود
اثرات دود و سوختی روی صورت و لباساش مشخص بود و یه سری وسیله بین دستهاش داشت
تشخیصش سخت نبود که از توی مغازه بیرون پریده بوده قبل از اینکه خیلی دیر بشه..
با گذشت تقریبا نیمساعت همهچیز تحت کنترل برگشته بود
اتیش خاموش شده بود و پلیس درحال پیگیری بود و اون پسر هم خیلی زود به بیمارستان منتقل شد
همه چیز اروم بود به جز..
به جز یک نفر
به جز سرگرد پینی که بعد از شنیدن ادرس محل گذارش شده خودش شخصا تصمیم گرفته مسئولیت این قضیه رو به عهده بگیره
و هیچکس نفهمید چقدر ترسیده وقتی اون پسر رو با اون حال توی امبولانس دید..
لیام امشب اومده بود دنبال زینیش،اما زینیش مثل همیشه سرحال نبود..
-قربان این چیزایی بود که اون پسر با خودش بیرون اورده بود،چیز خاصی نیستن فقط یه دفترچه و تلفن همراهشه..خدمت شما
اون افسر تازه وارد گفت و موبایل و دفترچه رو توی دستای لیام گذاشت
+ممنونم ادام اگه کار گروه تموم شده همگی به سمت بیمارستان حرکت کنیم
-بله قربان،هرچی شما دستور بدید
و این اخرین چیز هایی بود که بین نیرو های پلیس رد و بدل شد قبل از اینکه برای پرسیدن سوالات مورد نظرشون از صاحب مغازه به سمت بیمارستان راه بیوفتند