1

3.9K 387 28
                                    


پرونده رو توی دستم جابه جا کردم.

توجهی به بحث کارمند های توی اتاقک آسانسور نداشتم. حتی صدای ضبط شده‌ که شماره ی طبقه رو اعلام می کرد هم باعث گرفتن چشمم از پرونده نشد.
با خروج دو کارمندی که توی آسانسور بودن و بسته شدن در نفسمو محکم بیرون دادم.

حالا که توی آسانسور تنهام، میتونم بدون اینکه نگران اظهار نظر بقیه باشم راحت مواردی که باید اطلاع بدم رو برای خودم مرور کنم. به سرعت موارد رو دوره کردم و بعد به نشانگر دیجیتال طبقات نگاه کردم.

چیزی تا رسیدن به طبقه ی مخصوص مدیریت نمونده بود.

برای مطمئن شدن از مرتب بودنم در آیینه ی تعبیه شده روی دیواره ی آسانسور نگاه آخری به خودم کردم.
کراواتمو مرتب کردم، موهام رو عقب فرستادم و دستی به کتم کشیدم.

مرتب بودن توی هر موقعیتی یکی از اصول مهم کاره که همیشه باید رعایت کنی.

با رسیدن به طبقه ی آخر چشم هام رو بستم تا برای یک لحظه از سکوت همیشگی لذت ببرم اما به محض باز شدن در صدای گریه های بلندی توی گوشم پیچید.
با تعجب از آسانسور خارج شدم.

ناخواسته به طرفی که صدا ازش میومد نگاه کردم. انگار از دستشویی خانم های این بخش بود.

کنجکاو بودم که صدای گریه ی بچه بخاطر چی بلند شده خصوصا که این بخش جایی نبود که هر کسی بتونه به راحتی واردش بشه.
ممکن بود که مشکلی ....

نه! به کارت توجه کن جیمین! اون بچه احتمالا تنها نیست.

سعی کردم به صدای گریه بی اهمیت باشم.
قانون دوم این بود هیچ وقت دیر نکن و کارفرمات رو منتظر نزار.

دلم به رفتن راضی نمیشد یه چیزی ته وجودم میخواست به سمت اون دستشویی بره و مشکل اون کوچولو رو بفهمه. اما من هنوز یک سری مسئولیت در قبال کارم داشتم.

خودم رو با اینکه هر چه زود تر برم دنبال کارم زود تر میتونم برگردم تا از ماجرا سر دربیارم راضی کردم و به سمت دفتر مدیریت رفتم.

ضربه ای به در زدم بعد چند ثانیه ای برای گرفتن واکنشی مبنی بر اجازه ی ورودم مکث کردم.
خیلی عجیب بود که هیچ صدایی دریافت نکردم.

احتمال دادم که منشی به دفتر رئیس رفتن پس وارد قسمتی که برای منشی و ارباب رجوع‌های مدیر کمپانی در نظر گرفته بودن شدم.

با چشم میز منشی رو به دنبال اثری ازش گشتم و شگفت زده شدم.

منشی جناب جئون همیشه آدم مرتبی بود و بخاطر نظمش معروف بود، اما برعکس همیشه میزش با وسایل بچگانه ای که هیچ همخونی‌ای با محیط کاری نداشت شلوغ شده بود.

حالا بیشتر در مورد بچه ای که احتمالا ربطی به منشی داشت کنجکاو و نگران شده بودم.

به خوبی یادم بود که چند ماه پیش وقتی منشی چوی خواهر زاده ی کوچیکش رو، با اجازه از جناب جئون، به دفتر آورده بود نمی تونست از پس بچه ای به اون سن بر بیاد.

Yul Choice Where stories live. Discover now