38:

1.5K 292 37
                                    


یک ساعت بعد لرزش بدنش تموم شده بود و فقط یکم تب داشت.
جونگ کوک سوپ درست کرد و توشو پر از گوشت و پیاز کرد. یکم هم فرنی درست کرد که به عنوان پیش غذا به یول بده.
چون معدش خالی بود و ممکن بود حالش بد بشه.
سرمش که تموم شد، تبشم قطع شده بود و حالا آروم خوابیده بود.
جای سرمشو یه چسب زخم زدم و آروم ماساژش دادم که بعدا کمتر کبود بشه.
حدود هشت شب بود که بالاخره لای پلکاشو باز کرد و باعث شد نفس راحتی بکشم.
هنوز بی حال بود. ولی همینکه تب نداشت خدارو شکر کردم. توی بغلم لم داده بود و از دست پدرش فرنی میخورد و غر میزد.
یول_فرنی پیش غذاس. غذا نیست. من گرسنمه. غذا میخوام.
جونگ کوک_معدت خالیه و ممکنه حالت بد بشه یولی. اینو بخور بعد بهت یه سوپ خوشمزه میدم.
یول_سوپ نمیخوام.
جونگ کوک_چی میخوای بابا برات درست کنه؟
یول_پیتزا میخوام.
اخماشو کشید توی هم و جدی شد.
جونگ کوک_الان فقط باید مایعات بخوری یول. اگر کامل غذاتو بخوری فردا شب پیتزا داریم.
یول نگاهشو با خواهش به من داد که پادرمیونی کنم.
_متاسفم یولی. میدونی که سلامتیت برام اولویت داره. پس باید سوپ بخوری.
سرشو توی سینم کوبید و باز به غر زدنش ادامه داد.
جونگ کوک با ظرف خالی فرنی از اتاق خارج شد و با دو تا کاسه بزرگ سوپ برگشت.
فوت میکرد و به یول میداد. قاشق دوم رو که فوت کرد جلوی دهن من گرفت و باعث گرد شدن چشمام شد.
بی حرف و با تعجب نگاهش میکردم که قاشقو چسبوند به لبای بستم.
جونگ کوک_بخور جیمین. هیونگ گفت فقط صبحانه خوردی.
آروم دهنمو باز کردم و اون سوپ خوشمزه رو خوردم. یه قاشق به یول میداد، یه قاشق به من. و بعد با همون قاشقی که به من سوپ میداد خودش میخورد.

بعد از تموم کردن اون دو کاسه بزرگ سوپ، کوک سینی رو روی میز کنار تخت گذاشت. روی تخت دراز کشید و سرشو روی پام گذاشت.
یول_بابا پاشو. میخوام چیمی امشب پیشم بخوابه.
جونگ کوک لباشو برچید.
جونگ کوک_خب منم اینجا بخوابم.
یول_جامون نمیشه. تو گنده‌ای بابا پاشو.
جونگ کوک_خب بریم اتاق من بخوابیم.
منتظر جواب نموند. یول رو بغل کرد و دست منو گرفت و دنبال خودش کشید.
گوشه تختش، چسبیده به دیوار خوابید. اول یول و بعد منو کشید توی بغلش و چشماشو بست. یول توی بغل من بود و جفتمون توی بغل کوک. سر جفتمون جلوی سینش بود.
من و یول نگاه گیجی با هم رد و بدل کردیم و دوباره به کوک که غرق خواب بود نگاه کردیم. یعنی انقدر خسته بود؟؟؟!!!
از اونجایی که توی سرم یول مسکن و آرام بخش بود، اونم زود خوابید و منم بعد از چهار روز با آرامش چشمامو بستم.

با صدا زده شدن اسمم بیدار شدم. چند بار با گیجی پلک زدم تا متوجه شدم جونگ کوک داره صدام میکنه.
یول کاملا روی سینش بود و سر من روی شونش.
جونگ کوک_جیمین؟ دارن در میزنن.
با صدای آرومی گفت که یول بیدار نشه. سری تکون دادم و بلند شدم که برم درو باز کنم و اون موقع بود که متوجه شدم دست کوک بین موهام بود.
پشت گردنمو ماساژ دادم و از چشمی در چک کردم. خانم جئون و همسرش پشت در بودن.
سعی کردم موهامو با دست مرتب کنم. درو که باز کردم با نگاه نگرانشون مواجه شدم.
با دیدن من نفسشونو با آسودگی بیرون دادن.
_عاااممممم... صبح بخیر؟ اتفاقی افتاده؟ چرا انقدر نگرانید؟
خانم جئون_آخه شماها چرا گوشیاتونو جواب نمیدین؟ مردم از نگرانی.
با این حرف خانم جئون یکم فکر کردم تا یادم بیاد گوشیمو کجا گذاشتم؟ و بعد یادم اومد که توی اتاق خونه‌ی جیهیون جاش گذاشتم. موبایل جونگ کوک هم.... نمیدونم.
وارد خونه شدن و با نگاهشون دنبال کوک و یول گشتن.
خانم جئون_خوابن هنوز؟
گلومو صاف کردم تا از گرفتگی صدام کمتر کنم.

Yul Choice Where stories live. Discover now