هیون چیزی که شنید رو باور نکرد، یعنی اون پسر فهمیده بود که اون شاهزاده است؟
+تو... تو از کجا میدونی؟
_نشونه های زیادی بِهِم دادی. اولین نشونه رو دوستت صبح بهم داد یادته؟ وقتی که اول تورو پرنس خطاب کرد و بعد سریع حرفشو عوض کرد و بعدش اون دوتا مردی که همراهِتونن و سومی هم که اسمت بود.
هیون آهی کشید و لبِشو به دندون گرفت، اون پسر درست میگفت بی احتیاطی کرده بود.
+خوب آره من شاهزاده هیونم و کریس هم محافظ شخصی و دوست منه. هرچند بی احتیاطیم باعث شد هویت واقعیم فاش بشه اما ... اما من احساس بدی ندارم به این قضیه.
_ازت یه سوال میپرسم و انتظار دارم یه جواب واقعی بشنوم.
بعد از کمی مکث پرسید:_واقعا چرا دردسر به جون خریدی و اومدی اینجا؟ من نمیتونم باور کنم به خاطر نقاشی اومده باشی. معلومه که حقیقتو از اون دوتا محافظ مخفی کردین و اینکه انگار صبح فقط خودت و اون دوستت اومده بودین.
اشکالی نداشت اگه با سهون راحت میبود نه؟
+خب راستش من و کریس صبح از قصر مخفیانه اومدیم بیرون و تا قبل از ظهر و بسته شدن دروازه ها باید برمیگشتیم؛ اما من میخواستم... میخواستم که دوباره تورو ببینم اما دیگه نمیتونستیم مخفیانه از قصر خارج شیم برای همین تصمیم گرفتم از پدرم اجازه خروج بگیرم و خوب نتیجه اش شد اومدن
اون دوتا محافظ، هرچند فک کنم افراد دیگه ای هم جز اون دونفر باشن.سهون به سرتا پای شاهزاده نگاهی کرد
_اما من هنوز جواب سوالمو نگرفتم.
خدای بزرگ چرا اون پسر انقدر دقیق بود؟ انتظار داشت چه جوابی بشنوه، اگه بهش میگفت ازت خوشم اومده و جذبت شدم دست از سرش برمیداشت؟
یا مثلا بهش میگفت تو خیلی زیبایی و دلم میخواست موقع کشیدن تصویرم بهت زُل بزنم.
نفس عمیقی کشید و گفت:+من ... خب فقط میخوام... باهات دوست بشم و
بیشتر ببینمت و اینکه...چشم هاشو بست و محکم فشار داد
+ من ازت... خوشم اومده
جرعت باز کردن چشم هاشو نداشت،اگه سهون واکنش بدی نشون میداد چی؟ اگه میگفت دیگه نمیخواد ببینتش باید چیکار میکرد؟
_به نظرت پادشاه بزرگ اجازه میده پسرش با یک رعیت دوست باشه؟ تو برای دیدار امروزت هم احتمالا باید جواب پس بدی ، اونوقت چطور میخوایی با من دوست باشی و بیشتر منو ببینی.؟
+نمیدونم ، یه فکری میکنم براش اگه تو مشکلی با این قضیه نداشته باشی.
_اگه برام دردسر درست نکنی و سربازهای پدرتو روی سرم آوار نکنی مشکلی ندارم.
YOU ARE READING
[ My Dream ]
Romance[ ² ] " رویای من" اولین بار که دیدمش گفتم چقدر زیباست. وقتی صداشو شنیدم توی دلم التماسِش میکردم که یک جمله دیگه،فقط یک جمله دیگه بگه تا بیشتر صداشو بشنوم. وقتی خواست بره باز من توی دلم التماسش کردم که نره ؛ وقتی پشت سرش راه افتادم و اون با اخم به طر...