مجازات عشق (ch¹²)

37 25 7
                                    

مقابل خونه سهون منتظر ایستاده بود تا کریس در بزنه. نمیدونست چطور باید توی چشم هاش نگاه کنه. اونقدر توی افکار و احساساتِش غرق بود که حتی زمانی که سهون در رو باز کرد و به کریس سلام داد هم متوجه نشد.

_هیونی چرا اونجا ایستادی؟

صدای سهونش بود، صدایی که در لحظه میتونست آرامش رو از هر ناکجا آبادی پیدا کنه و به تمامِ وجودش منتقل کنه.

+حواسم نبود

نگاهِ غمگینه کریس رو حس میکرد ولی سعی میکرد بهش توجه نکنه. کریس جلو تر وارد خونه شد و خودش رو سرگرم دید زدنِ خونه کوچیک کرد.
به محض وارد شدنِ هیون به خونه سهون محکم در آغوش گرفتِش.

_میدونی چقدر دل تنگِت بودم زیبای من؟

نه... نباید اجازه میداد چشم هاش اشکی بشن و لحظه اشون رو خراب کنه. باید تا میتونست عطرِ مست کننده سهونش رو به ریه هاش میفرستاد و خودش رو آروم میکرد.

+منم دلم برات تنگ شده بود هون... خیلی خیلی زیاد.

بوسه ای که سهون روی موهاش زد رو به خوبی حس کرد؛ کریس درست میگفت، سهون مثل همیشه بغلش کرده بود و روی موهاش بوسه گذاشته بود.

_حالِ مامانم خوب شده هیون

سهون با ذوق و خوشحالی گفت و هیون از تَهِ دل بهش لبخند زد

+خوشحالم که حالش خوب شده، الان توهم بیشتر خوشحالی نه؟

سهون سرش رو به تایید تکون داد

_بیا بریم کریس تنهاست

به طرف میز و صندلی های چوبی و گِردِ کنار پنجره رفتن و به محض اینکه نشستن صدای مادر سهون توی گوشهاشون پیچید

_سلام شاهزاده، خوشحالم دوباره میبنمتون.

صداش اونقدر پر انرژی بود که هیون ناخواسته لبخند بزرگی زد

+منم از اینکه سلامت میبینمتون خوشحالم

بعد به کریس اشاره کرد و ادامه داد

+کریس دوست و محافظ همیشگیه منه

کریس به رسم ادب سر خم کرد و سلام داد، و مادر سهون هم با روی باز و لبخند، جوابش رو داد.

_سهون تو پیشِ شاهزاده و دوستشون بمون، من میرم براتون خوراکی بیارم.

_خودم میارم مامان، لطفا زیاد به خودت فشار نیار

_من دیگه حالم خوبه عزیزم میتونم کار کنم ، پس نگرانم نباش.

و قبل از اینکه سهون حرفی بزنه به طرف آشپزخانه رفت.

سهون که کاملاً متوجه ناراحتیه هیون شده بود با اشاره از کریس دلیلش رو پرسید. کریس نیم نگاهی به چهره ی هیون انداخت و گفت:

_ راستش ما امروز دیدیم که با اون مرد بحثِت شد.

سَر هیون با حرف کریس ناگهانی بالا اومد و متعجب بهش نگاه کرد. محافظش توی شروع بحث های ناگهانی مهارت داشت. سهون با خشم تَهِ صداش گفت:

[ My Dream ]Where stories live. Discover now