تمشک وحشی(ch⁸)

45 25 10
                                    


پزشک بعد از معاینه از اتاق بیرون اومد تا زنی که حسابی بدنش ضعیف شده بود بتونه استراحت کنه.
سهون با چهره ای نگران به پزشک سلطنتی خیره شده بود و منتظر یک حرف امید بخش از طرف اون مرد میانسال بود.

_پزشکایی که معاینه اش کردن چه تشخیصی دادن؟

_گفتن ذات الریه است

_بله، مسیر نفس کشیدنش و ریه هاش خیلی آسیب دیده، ذات الریه داره . درضمن بدنش هم حسابی ضعیف شده، احتمالا داروهایی که میخورده چندان تاثیری روی بهبودی نداشته و فقط بیماری رو کنترل کردن تا تشدید نشه. براش جوشونده و داروی مخصوص میفرستم؛ مرتب داروهارو بده بخوره.

پزشک بعد از نیم نگاهی به چهره سهون لبخندی زد و گفت:

_ نگران نباش ، اگه کارهایی که میگم رو انجام بدی خوب میشه.فقط باید حواست به غذایی که میخوره هم باشه ، باید تقویت شه تا نیروی از دست رفته اش برگرده.
راستی سعی کن خیلی توی مسیر تنفسش قرار نگیری، ممکنه خودت هم مبتلا شی.

سهون لبخند خسته ای زد و تشکر کرد و بعد از بدرقه پزشک به اتاق مادرش رفت.
جسم لاغر شده زن ، قلبش رو به درد میاورد. در عرض چند هفته اونقدر ضعیف و رنجور شده بود که سهون احساس میکرد اون زن رو نمیشناسه.
صدای ضعیف مادرش باعث شد تا کمی بهش نزدیک بشه.

_ سهون... پزشک جدید آورده بودی. لباس هاش با بقیه فرق داشت، از کجا میومد؟

سهون روی صندلی قدیمی و چوبیه کنار تخت نشست و دست استخونیه مادرش رو بین دست هاش گرفت.

_اون پزشک خاندان سلطنتی بود عزیزم.

مادرش با تعجبی که توی چهره اش نمایان شد گفت:

_پ..پزشک سلطنتی؟! اما آخه چطور ممکنه؟

_خب اگه بهت بگم پسرت با پادشاه و ملکه همنشین شده باور میکنی؟

_چ..چی؟ پادشاه و ملکه؟

_تازه فقط این نیست؛ با شاهزاده هم دوست شدم مامان، خیلی وقته.

مادرش بعد از چند سرفه که نفس کشیدن رو براش سخت کرد گفت:
_ آخه چطوری با شاهزاده دوست شدی سهون؟

سهون لبخندی زد و دست مادرش رو فشرد

_فعلاً فقط به سلامتیت فکر کن مامانِ قشنگم. قول میدم وقتی خوبِ خوب شدی همه چیزو برات تعریف کنم، باشه؟

زن پلک هاشو روی هم فشرد و باشه ای زیر لب گفت.
سهون بعد از اینکه از خوابیدنِ مادرش مطمئن شد از اتاق خارج شد و به آرومی درو پشت سرش بست.
واقعاً میتونست همه چیز رو برای مادرش تعریف کنه؟ حتی عشقی که نسبت به شاهزاده داشت...

____⭐___⭐___⭐____

کریس چند دقیقه ای میشد که رفته بود تا طبقِ قولی که داده بود براشون تمشک وحشی جمع کنه.
سهون روی چمن ها نشست و به درختی که پشتِش بود تکیه داد و هیون هم سرش رو روی پاش گذاشت.
سهون مشغول انجام دادن کار مورد علاقه اش یعنی نوازش موهای هیونش بود که صدای بهشتیش رو شنید.

[ My Dream ]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon