پزشک بعد از معاینه از اتاق بیرون اومد تا زنی که حسابی بدنش ضعیف شده بود بتونه استراحت کنه.
سهون با چهره ای نگران به پزشک سلطنتی خیره شده بود و منتظر یک حرف امید بخش از طرف اون مرد میانسال بود._پزشکایی که معاینه اش کردن چه تشخیصی دادن؟
_گفتن ذات الریه است
_بله، مسیر نفس کشیدنش و ریه هاش خیلی آسیب دیده، ذات الریه داره . درضمن بدنش هم حسابی ضعیف شده، احتمالا داروهایی که میخورده چندان تاثیری روی بهبودی نداشته و فقط بیماری رو کنترل کردن تا تشدید نشه. براش جوشونده و داروی مخصوص میفرستم؛ مرتب داروهارو بده بخوره.
پزشک بعد از نیم نگاهی به چهره سهون لبخندی زد و گفت:
_ نگران نباش ، اگه کارهایی که میگم رو انجام بدی خوب میشه.فقط باید حواست به غذایی که میخوره هم باشه ، باید تقویت شه تا نیروی از دست رفته اش برگرده.
راستی سعی کن خیلی توی مسیر تنفسش قرار نگیری، ممکنه خودت هم مبتلا شی.سهون لبخند خسته ای زد و تشکر کرد و بعد از بدرقه پزشک به اتاق مادرش رفت.
جسم لاغر شده زن ، قلبش رو به درد میاورد. در عرض چند هفته اونقدر ضعیف و رنجور شده بود که سهون احساس میکرد اون زن رو نمیشناسه.
صدای ضعیف مادرش باعث شد تا کمی بهش نزدیک بشه._ سهون... پزشک جدید آورده بودی. لباس هاش با بقیه فرق داشت، از کجا میومد؟
سهون روی صندلی قدیمی و چوبیه کنار تخت نشست و دست استخونیه مادرش رو بین دست هاش گرفت.
_اون پزشک خاندان سلطنتی بود عزیزم.
مادرش با تعجبی که توی چهره اش نمایان شد گفت:
_پ..پزشک سلطنتی؟! اما آخه چطور ممکنه؟
_خب اگه بهت بگم پسرت با پادشاه و ملکه همنشین شده باور میکنی؟
_چ..چی؟ پادشاه و ملکه؟
_تازه فقط این نیست؛ با شاهزاده هم دوست شدم مامان، خیلی وقته.
مادرش بعد از چند سرفه که نفس کشیدن رو براش سخت کرد گفت:
_ آخه چطوری با شاهزاده دوست شدی سهون؟سهون لبخندی زد و دست مادرش رو فشرد
_فعلاً فقط به سلامتیت فکر کن مامانِ قشنگم. قول میدم وقتی خوبِ خوب شدی همه چیزو برات تعریف کنم، باشه؟
زن پلک هاشو روی هم فشرد و باشه ای زیر لب گفت.
سهون بعد از اینکه از خوابیدنِ مادرش مطمئن شد از اتاق خارج شد و به آرومی درو پشت سرش بست.
واقعاً میتونست همه چیز رو برای مادرش تعریف کنه؟ حتی عشقی که نسبت به شاهزاده داشت...____⭐___⭐___⭐____
کریس چند دقیقه ای میشد که رفته بود تا طبقِ قولی که داده بود براشون تمشک وحشی جمع کنه.
سهون روی چمن ها نشست و به درختی که پشتِش بود تکیه داد و هیون هم سرش رو روی پاش گذاشت.
سهون مشغول انجام دادن کار مورد علاقه اش یعنی نوازش موهای هیونش بود که صدای بهشتیش رو شنید.
BINABASA MO ANG
[ My Dream ]
Romance[ ² ] " رویای من" اولین بار که دیدمش گفتم چقدر زیباست. وقتی صداشو شنیدم توی دلم التماسِش میکردم که یک جمله دیگه،فقط یک جمله دیگه بگه تا بیشتر صداشو بشنوم. وقتی خواست بره باز من توی دلم التماسش کردم که نره ؛ وقتی پشت سرش راه افتادم و اون با اخم به طر...