هیون گفته بود دوست داره مادرشو ببینه و سهون هم مخالفتی نداشت.
در اتاق رو باز کرد و به طرف مادرش رفت._هونا اومدی...
_اومدم عزیزدلم،اومدم
حال مادرش خیلی بهتر شده بود، واقعا از پزشک سلطنتی ممنون بود. نمیدونست اگر اون نبود چه بلایی سر مادرش میومد.
باصدای آرومی کنار گوش زن زمزمه کرد:
_ زیبای من ، مهمون داریم. یه نفر اومده اینجا که تورو ببینه.
چهره لاغر شده زن ،رنگ تعجب گرفت
_کی اومده منو ببینه؟! نکنه ماریا اومده ها؟
_اووم.. ماریا که همیشه میاد بهت سر میزنه.
و بعد با صدای بلند تری گفت:
_هیون... بیا داخل
این یه اسم پسرانه بود، و اون زن هیچ ایده ای در مورد آدمی که قرار بود بیاد داخل نداشت.
هیون با لبخندِ گرمی وارد اتاق شد و چند قدم به تخت نزدیک شد.
+سلام خانم ، من هیونم دوست سهون.
زن هم متقابلا لبخند زد و گفت:
_سلام پسرم، خوش اومدی. بیا بشین .
هیون کمی معذب روی صندلی نشست و زیر چشمی به سهون نگاهی کرد.
_مامان میدونی هیون کیه؟
مادرش سرش رو به چپ و راست تکون داد
_نه
هیون قبلا گفته بود اشکالی نداره اگه سهون درمود هویتش چیزی بگه پس بعد نگاه کوتاهی به هیون گفت:
_یادته بهت گفتم با شاهزاده دوست شدم... خب هیون همون شاهزاده است.
_خدای من... سهون چرا زود تر نگفتی
سعی کرد از روی تخت بلند شه که هیون زود تر به طرفش رفت و دستش رو گرفت.
+لطفا بلند نشید، منم مثل پسرتونم.
مادر سهون از فروتنیه پسر مقابلش تعجب کرد. چقدر دوستداشتنی به نظر میرسید.
_ من واقعاً شوکه شدم شاهزاده.
هیون لبخندی زد و دستهای لاغر زن رو بیشتر فشرد
+لطفاً با من رسمی صحبت نکنید، راحت باشید.
_آخه چطوری... شما شاهزاده هستین
+من اینجا فقط و فقط دوستِ سهونم.
و نگاهش به نگاه سهون گِره خورد، کاش میتونست نزدیکش بره و فقط ببوستِش. بدون فکر کردن به چیزی. با صدای مادر سهون نگاهش رو ازش گرفت
_ روزی که سهون پزشک جدیدی رو برای معاینه من آورد ، بهم گفت با شاهزاده دوست شده و اون فرد هم پزشک سلطنتی بوده. باورم نمیشد که هون با پادشاه و ملکه دیدار داشته .
![](https://img.wattpad.com/cover/334039936-288-k879924.jpg)
YOU ARE READING
[ My Dream ]
Romance[ ² ] " رویای من" اولین بار که دیدمش گفتم چقدر زیباست. وقتی صداشو شنیدم توی دلم التماسِش میکردم که یک جمله دیگه،فقط یک جمله دیگه بگه تا بیشتر صداشو بشنوم. وقتی خواست بره باز من توی دلم التماسش کردم که نره ؛ وقتی پشت سرش راه افتادم و اون با اخم به طر...