10

807 79 4
                                    


با هم وارد کلاس شدیم. داشتیم می رفتیم بشینیم که دیدم جونگکوک میاد به سمتم. وای فراموش کرده بودم که این کلاس مشترک من و جونگکوکه!

بهمون رسید و بعد از سلام از ریچل عذر خواهی کرد و دستمو کشید و با خودش برد خارج کلاس. حتما می خواست بدونه کجا بودم.

جونگکوک ـ معلوم هست کجایی و چی کار می کنی؟ چرا سر کلاس صبحت نبودی؟ لباسات چرا عوض شده؟

با عصبانیت گفتم:
ـ به به، می بینم راه افتادی زاغ سیاه مردم رو چوب می زنی! میای حضور و غیاب می کنی؟ منو از توی کلاس کشیدی بیرون که بازجوییم کنی؟

جونگکوک با عصبانیت گفت:
ـ این چرندیات چیه میگی؟ جزوه کلاس قبلیت رو خونه جا گذاشته بودی اومدم بهت بدم دیدم سر کلاس نیستی.
بعد از کلاس هم کلی دنبالت گشتم ندیدمت. نگرانت شدم، ولی می بینم که نگرانیم بی مورده و داره بهت خوش هم می گذره.

خیلی باهاش بد برخورد کرده بودم. طفلی زودتر اومده بود که جزومو بده، اون وقت من این طوری باهاش حرف زدم.

باید از دلش در می آوردم و هم این که پیش خودش مثل مینهو در مورد رابطه من و ریچل فکرای بد نکنه.

تصمیم گرفتم راستش رو بگم، اما همه چیز رو نگم. واسه همین وقتی خواست بره کلاس دستشو گرفتم.
ـ صبر کن، کجا؟ وایسا جوابتو بگیر.

جونگکوک ـ لازم نیست، هر چی باید بدونم رو فهمیدم.

تهیونگ ـ اگه توی بارون خیس شدن از نظر تو خوش گذرونیه، آره خوش می گذروندم.

دیدم دوباره نگرانی جای عصبانیت رو توی چشماش گرفت.

ـ توی بارون؟ مگه با ماشین نرفتی؟ درست حرف بزن بفهمم چته.

تهیونگ ـ چرا با ماشین اومدم، ولی دیدم داره بارون میاد. یاد اون روزا که می رفتیم ججو و بارون میومد کردم و یه خیابون مونده به کالج پیاده شدم و بقیه راه رو توی بارون قدم زدم.

وقتی به کالج رسیدم کل لباسام خیس بود و نمی
تونستم با اون لباسا بیام سر کلاس. واسه همین با کمک ریچل رفتیم یه فروشگاه و لباس جدید گرفتیم.

می دونی که من زیاد به فروشگاه های این جا اشنایی ندارم. اون باهام اومد تا زودتر لباسام رو عوض کنم تا هم مریض نشم، هم به این یکی کلاسم برسم. فقط همین.

جونگکوک ـ واقعا که دیوونه ای! امیدوارم سرمانخورده باشی که از کلاسات عقب بیفتی. حالا هم بریم که استاد داره میاد.

و با هم رفتیم داخل کالس. بعد از کلاس چون دیگه اون روز کلاس نداشتم، با ریچل از کالج خارج شدیم و از اون جایی که بارون قطع شده بود، تصمیم گرفتیم تا جایی که مسیرمون با هم یکی بود، پیاده بریم.

تهیونگ ـ ریچل من که لباسم نازک و جذب نبود چطوری شد متوجه شدی؟

ریچل ـ خب من باهوشم. از همون اولش به رفتارت شک کردم. آخه یه جور خاصی بودی. من یه امگام و گاهی تو یه رفتاری می کردی که فقط امگاها انجام میدن.

𝐭𝐚𝐞𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠Where stories live. Discover now