15

1.6K 113 43
                                    


تهیونگ ـ رفت که رفت! دختره ی پررو توی چشمام زل می زنه میگه تو چی کاره ای؟ این جا خونه مینهوعه و من واسه دیدنش به اجازه هیچ کی نیاز ندارم! یه ذره خجالتم نمی کشه! بعدشم نترس برمی گرده. بهتر و خرتر از تو کجا می تونه پیدا کنه آخه؟

مینهو با خنده گفت:
ـ تعارف نکن، یه وقت چیز دیگه ای هم به ذهنت می رسه بهم بگو! آخه پسر خوب این جا که از این حرفا ندارن. اینا فرهنگشون با ما فرق داره، این چیزا براشون عادیه. اینا خجالت می دونن چیه؟

تهیونگ ـ وقتی بهت میگم خری، میگی نه! خب اینا خجالت نمی شناسن و توی فرهنگشون ندارن، تو چرا؟

مینهو ـ من چرا چی؟

تهیونگ ـ تو چرا خجالت نمی کشی؟ تو که مال این فرهنگ نیستی، چرا دست دوست دخترت رو نگرفتی ببری توی اتاق خودت که هم راحت باشین، هم امنیت داشته باشین و بدون مزاحم به عشق و حالتون برسین؟ نگفتی یه وقت بوگوم یا جونگکوک سر برسن شما رو توی اون حالت ببینن، اون وقت چی میشه؟ همه که مثل من نیستن که به خاطر خراب نشدن حالتون خواستم یواش و با چشم بسته برم توی اتاقم که تنها نتیجه ای که واسم داشت یه سر داغون بود.

مینهو با خنده گفت:
ـ تو که منو می شناسی، خجالت مجالت حالیم نیست. راحتم و این چیزا برام مهم نیست. اون دو تا هم مثل خودمن. فکر می کنی من کم مچ بوگوم رو تو این جور مسائل گرفتم؟ همچین میگی خجالت بکشیم که انگار داشتیم چی کار می کردیم و تو در چه حالتی مچمون رو گرفتی!

تهیونگ ـ چی کار میشه کرد؟ روت زیاده دیگه! هر چی هم من بگم، حرف خودتو می زنی.

مینهو ـ اون که بله، ولی قیافه ی تو توی اون حالت خیلی دیدنی بود. لپات گل انداخته بود و شده بودی عینهو این امگاها که خجالت می کشن سرخ و سفید میشن! یکی نمی دونست فکر می کرد ما مچ تو رو گرفتیم! نمی دونی چقدر دلم می خواد یه بار دیگه تو رو اون شکلی ببینم. میگم اگه امگا بودی خیلی جیگر بودی!

و زد زیر خنده.

تهیونگ ـ پسره ی پررو برو بیرون از اتاقم. حین ارتکاب جرم گرفتمت، از رو که نمیری هیچ، منو مسخره می کنی و به من میگی مثل امگاها خجالت می کشم! برو بیرون می خوام بخوابم.

مینهو با خنده گفت:
ـ باشه بابا حالا نمی خواد جوش بیاری رفتم، ولی کاش ازت توی اون حالت عکس می گرفتم، اون وقت خودت می فهمیدی راست میگم که شده بودی عینهو ی امگا.

نه مثل این که این امروز نمی خواد دست از این حرفاش برداره! بالشم رو بر می دارم پرت می کنم طرفش که روی هوا می گیردش و میگه:

ـ اوه اوه چه خطرناک! نزن رفتم.

و بالشم رو می ندازه و میره از اتاق بیرون.
دراز می کشم بخوابم، که یهو یه چیزی به ذهنم می رسه! باید برم از مینهو بپرسم.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 18, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐭𝐚𝐞𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠Where stories live. Discover now