[Yeonjun]
داشتم لباسمو عوض میکردم که صدای در اومد
تق تق تقق
با ریتم و منظمیکم فکر کردم سونو هیچوقت اینجوری در نمیزد ، البته در نمیزد که بخواد با این ریتم بزنه
از خانوم های هم یه سن و سالی گذشته بود
پدر و مادرم انقدری سرشون شلوغ بود که خیلی وقت بود ندیده بودمشوندرو باز کردم که بومیگو رو دیدم
سرشو پایین انداخته بود- خیلی زود رسیدی
بومگیو :
- نمیخوای بیای تو
به محض داخل شدن بومگیو درو بستم و روی تخت نشستم
- الان و کاری ندارم ولی پشت تلفن یه سری حرفا داشتی
بومگیو : خب حقیقتش ازت میخواستم کمکم کنی
- چه کمکی ؟
بومگیو : آه یکم برام سخته حقیقتش
- اگه مشکلت امگا بودنته فعلا پلنی برای گفتنش ندارم
بومگیو بت سرعت سرشو آورد بالا
- چیه؟ انتظار نداری که بعد همه ی اون حرکات و فرمون هات نفهمم ؟؟
بومگیو : میشه یه راز بمونه؟
- گفتم فعلا به کسی نمیگم
بومگیو : مرسی ولی این تنها خواهشم نیست
- خب میشنوم
بومگیو : میخواستم یکم بهم پول قرض بدی تا بتونم یه خونه ایی اجاره کنم که ...
- نمیتونم
بومگیو : چی؟ چرا؟
- چرا باید بهت پول بدم؟ واقعا فکر کردی بعد این همه دلسوزی که بهت کردم و کمکت کردم الان باهم دوستیم؟
بومگیو : خب راستش اره
- برو از سوبین بخواه با اون که خیلی صمیمی اید
بومگیو : منم اگه میتونستم از سوبین بخوام قطعا سمت تو نمیومدم ولی متاسفانه فقط تو در جریان همه ی این قضایا هستی
- اگه پولو بدم چی به من میرسه؟
بومگیو : من چیزی ندارم بهت بدم
- چرا ...
با لبخند ادامه دادم : داری..
[ 07:00 A.M]
IN HIGH-SCHOOL[ SOOBIN ]
با اخم به بنری که روی در ورودی نصب کرده بودن نگاه میکردم
با صدای موتور یونجون به سمتش برگشتم ولی تنها نبود- هی یونجون قضیه این بنر و میدونــ.. بومگیو؟
با درآوردن کلاه کاکست از روی سرش فهمیدم بومگیوعه
