پارت 8...واقعا احمقی؟

133 27 27
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه 🥀

روی زمین سفت زندان نشستم و به اون جادوگر خیر بودم که همچنان ازم دوری می‌کرد و اصلا حرفی نمیزد
انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه

#فکرکنم قرار هست فردا بمیریم... نمی خوای حرفی بزنی؟

بعد حرفم سکوت سنگینی بینمون حکم فرما شد که حتی کوچیک ترین صدام به گوشم میرسید
طولی نکشید که این جو سنگین رو با صحبتش از روی هردومون برداره

&فکر کردم شاید نقشه ی دومی داشته باشی! آخه آدم باید احمق باشه بدون برنامه و پیش بینی بیاید اینجا

پس اون انتظار نقشه ای دیگه ای رو داشته؟ ولی من فقط یه ماموریت داشتم که مساوی یک نقشه میشد

#متاسفانه تنها نقشه همین بود و ماموریت منم هم در اینجا به پایان رسید

و سکوت بینمون دوباره حکم فرما شد
صدای شعله های آتیش که باد های سرد زیاد تر ممیمردن آنها را رو می شنیدم
صدای هیچ قدمی یا انسانی رو ولی نه

لحظه رو به الهه کردم که دیدم مار کوچک و سفیدی بین دستانش است و بلند شد و به سمت در رفت طولی نکشید که در با صدای آرومی باز شد
الهه به اون مار لبخندی زد و بوسه ای رو سرش گذاشت و او را رها کرد
و به سمت من برگشت و با نگاهی بی تفاوت به من فهموند باید به دنبالش بیام
.
.
.
.
به دری نسبتا قدیمی و فرسوده ای رسیدیم
با کمی زور اون رو باز کرد و از اون در خارج شدیم
&خب... من آزادت کردم الان تو باید منو راهنمایی کنی و پیش شیطان ببری

#کلاه رو بپوش و قدم هایت رو تند کن، نباید دیر به اونجا برسیم

اینبار من کسی بودم که جلو و میان بازار و مردم راه میرفتم به سوی جنگل، جنگلی که لقب خانه شیطان رو داشت میرفتیم

_______________________________________

به تهیونگ که با بهونه تاریکی توی بغل من خوابیده بود خیر شده بودم
اتاق تاریک بود و و باد هر از گاهی از راهرو میگذشت
به تهیونگ کوچولوم خیره شدم
مژه های بلند و لب های کوچک و با لپ های صورتی
ناخودآگاه خم شدم و روی لپش بوسه ای گذاشتم که همون لحظه در باز شد
و جونگکوک و بلخره جادوگر وارد اتاق شدن

بلند شدم و تهیونگ رو به جونگکوک دادم
+برو به اتاق تهیونگ و تا نگفتم نیا

جونگکوک، تهیونگ خوابیده رو به آرومی در بغل گرفت و از اتاق بدون حرفی خارج شد

نفس عمیقی کشیدم و جلوی جادوگر نشستم و با چشمام بهش خیر شدم

+میتونی بشینی... جیمین

فهمیدن، شوک توی چشماش کار سختی نبود
ولی به روی خودش نزاشت و انگار که اشتباهی شنیده و جلوی من به آرومی نشست

𝙻𝙾𝚁𝙳 𝙾𝙵 𝙻𝙾𝚅𝙴Onde histórias criam vida. Descubra agora