لطفا حرفهای آخر چپتر رو بخونید :)
-
ادامه فلشبک
بیستونهم جولای سال ۲۰۱۹سکوت، فضای نسبتا کوچک اتاق جلسه رو فرا گرفته بود. چان و مینهو سمت پایین میز بیضی شکل، کنار هم دیگه، نشسته بودن و منیجر کیم کمی دورتر سمت دیگهی میز نشسته بود و با لپتاپش کار میکرد. یک ساعتی میشد که به ساختمان کمپانی رسیده بودن و انتظار آقای شیم رو میکشیدن.
مینهو چشم از منیجر کیم برنداشته بود. حدس میزد که اون مرد توی سایتهای مختلف میچرخه و کامنت نتیزنهای مختلف رو میخونه تا بعدتر، خلاصهای از وضعیت رو به آقای شیم گزارش کنه. ابروهای گره خورده، چشمهای ریز شده، لبهای به هم فشرده، همه و همه خبر از عصبانی بودن منیجر کیم میدادن و این حالتها با خوندن هر کامنت تشدید میشدن و کمکی به کم شدن نگرانی مینهو نمیکرد. منیجر کیم به خودش و چان اجازه استفاده از گوشی رو نمیداد، اما کاملا مشخص بود وضعیت تا چه حد افتضاح و جدیه.
با باز شدن در و ورود آقای شیم، انتظار یک ساعتهی اون سه نفر پایان رسید. مردی که در دهه پنجم زندگیش قرار داشت، کیف چرمشو روی یکی از صندلیهای آزاد انداخت و بعد از باز کردن دکمههای کتش، خودش رو از شر اون تکه لباس تنگ هم خلاص کرد. روی صندلی کنار منیجر کیم جا گرفت و بقیه هم به دنبالش دوباره سر جاشون نشستن.
منیجر کیم لپتاپش رو مقداری چرخوند تا آقای شیم بهتر صفحه رو ببینه و با اسکرول کردن، اون مرد رو در جریان موضوعاتی گذاشت که باید ازشون باخبر میبود. فقط گذشتن چند ثانیه لازم بود تا وضعیت آقای شیم هم مثل منیجر کیم بشه و حالا دست کمی از وضعیت به هم ریخته مرد دیگه نداشت. چشمهاش با سرعت روی کلمات جلوی روش میچرخیدن و با حالت کلافهای، کراواتش رو شل کرد و روی کیفش انداخت.
طرف دیگه میز، مینهو و چان با چشمهای لرزون و استرسی که به تکتک سلولهای بدنشون نفوذ کرده بود، ریکشنهای دو مرد رو با دقت میدیدن. هر دو نفرشون از این بحث فراری بودن و قطعا هیچ کدوم جرئت شروع کردنش رو نداشتن. تنها کاری که از دستشون بر میومد، این بود که منتظر آقای شیم و سوالاتش بمونن.
فشار وارد شده به رون پای مینهو، باعث برداشته شدن نگاه پسر نوزدهساله از آقای شیم و برگردوندن سرش شد. وقتی دست چان نیروی بیشتری به پاش وارد کرد، بالاخره حرکت عصبی عضلاتش متوقف شد و آروم گرفت. تا قبل از این اتفاق، متوجه ضرب گرفتن پاهاش روی زمین نشده بود. اما مثل همیشه، امکان نداشت چان کوچکترین جزییات رو از قلم بندازه. چان نوازشوارانه دستشو روی پای مینهو حرکت میداد و بهش لبخند میزد، هر چند که با به حرف اومدن آقای شیم، اون لحظات آرامشبخش خیلی زود به پایان رسیدن.
YOU ARE READING
「 𝖯𝗁𝗈𝖻𝗂𝖺 」
Fanfiction۱۴ روز زمان بُرد تا هان جیسونگ به خاطر لی مینهو کارش به بستری شدن تو بیمارستان برسه، و همینطور ۱۴ روز دیگه طول کشید تا لی مینهو به خاطر هان جیسونگ مهمون تختهای بیمارستان بشه. هان جیسونگی که چشم دیدن لی مینهو رو نداشت و لی مینهویی که بیشتر از هر...