∘ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 𝟥𝟢 ∘

216 75 57
                                    

پیشاپیش به‌ خاطر غلط‌های املایی، نگارشی و هر چیزی کلا... عذرخواهی می‌کنم.

-

بینیش رو بالا کشید و پیش از این که روی نیمکت داخل پارک بشینه، کوله‌شو روی زمین گذاشت. زیپ سوییشرتش رو تا گردنش بالا اورد و دست‌هاش داخل جیب گرم و نرمش خزیدن. دمای هوا از اون چیزی که پیش‌بینی می‌کرد، پایین‌تر بود و توی دل آرزو می‌کرد که راننده‌ی بدقولش هرچه سریع‌تر برسه. خورشید هنوز به طور کامل طلوع نکرده بود و چراغ‌هایی که نور خیابون و پیاده‌روها رو تامین می‌کردن، همچنان روشن بودن. به جز ماشین‌های تک و توکی که هر از گاهی با سرعت زیاد از کنارش رد می‌شدن، هیچ‌کس دیگه‌ای رو توی خیابون نمی‌دید، همه مردم داشتن از آخرین ساعات خواب نازشون لذت می‌بردن تا چند ساعت دیگه بیدار بشن و به کارهاشون برسن اما به لطف لی مینهو، جیسونگ از همین حالا بیرون خونه بود و داشت از سرما به خودش می‌لرزید.

بدون شک امروز یکی از مهم‌ترین روزهای زندگی جیسونگ بود و باید یکی از مسئولیت‌های سختی که بهش محول کرده بودن رو انجام می‌داد؛ پیدا کردن مکان‌های مناسب برای فیلم‌برداری! از اون جایی که اکثر سکانس ها باید در شهرهای کوچک اطراف سئول فیلم‌برداری می‌شدن، جیسونگ مجبور شد صبح زود از تختش دل بکنه و آماده‌ی خارج شدن از شهر بشه. با وجود این که می‌دونست امروز باید زودتر از همیشه بیدار بشه، شب قبل به موقع نخوابیده بود. کارگردان لی آخر وقت طوماری از ویژگی‌ها و نکاتی که جیسونگ باید موقع بررسی مکان‌ها در نظر می‌گرفت رو براش ارسال کرده بود و پسرک نوزده‌ساله هم بارها از روش خونده بود، تا جایی که کلمه به کلمه‌ش رو حفظ شده بود. جیسونگ باید بهترینش رو انجام می‌داد تا مکان‌هایی که صد در صد مطابق معیارهای کارگردان لی هستن رو در عرض چهار روز پیدا کنه و سربلند به سئول برگرده.

فیلم کوتاهشون داستان پسر شاغلی رو بیان می‌کرد که یک روز کاملا ناگهانی از روال زندگی خودش خسته می‌شه و مرخصی می‌گیره تا به محل تولدش برگرده و با خانواده‌ش ملاقات کنه. نقش اول فیلم طی این سفر عشق اولش، دختری که طی سال‌های نوجوانی دوستش داشته، رو دوباره می‌بینه و مرخصی‌ای که اول کار فقط در حد یک هفته بود، به اندازه‌ی یک ماه ادامه‌دار میشه و در نهایت اون آدم هم به خاطر سهل انگاری اخراج و از کار بی‌کار می‌شه. جیسونگ باید اعتراف می‌کرد که نشون دادن همچین داستانی با فرمت فیلم کوتاه، اصلا کار آسونی نبود و این هنرمندی نویسنده و کارگردان پروژه رو اثبات می‌کرد. اما اگه می‌خواست نظرش رو با صداقت بیش‌تری بگه، هیچ جوره متوجه فلسفه پشت این فیلم نمی‌شد و درکش نمی‌کرد. به نظر جیسونگ، این داستان فقط یک داستان عاشقانه مسخره بود که حتی هیچ نکته مثبتی رو هم درباره عشق بیان نمی‌کرد. نقش اصلی فیلم، فقط به خاطر دختری که سال‌ها قبل نتونسته به دست بیاره، یکی از مهم ترین عوامل تعیین‌کننده موقعیت اجتماعیش، یعنی شغلش رو از دست می‌داد و این کار حماقت محض بود. جیسونگ معتقد بود این سناریو عشق رو حتی بد هم جلوه می‌ده، اما اول و آخر هم می‌دونست نظر اون برای هیچ کس اهمیتی نداره، پس تفکراتش رو فقط برای خودش نگه می‌داشت.

「 𝖯𝗁𝗈𝖻𝗂𝖺 」Where stories live. Discover now