∘ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 𝟥𝟦 ∘

252 72 48
                                    

-

در حالی که با حوله‌ی کوچکی نم موهاش رو می‌گرفت، در کشویی اتاق رو باز کرد. به خاطر روشن بودن چراغ‌ها، توقع داشت دستیار تهیه بیدار باشه اما به نظر می‌رسید پسری که طاق باز خوابیده و پتو رو تا روی شونه‌هاش کشیده، خیلی وقت پیش در خواب عمیقی فرو رفته.

مینهو حوله‌های مسافرتی خودش و دستیارش -که یک جایی روی زمین مچاله شده بود- رو روی در چوبی یکی از کمدها انداخت و چراغ رو خاموش کرد. با استفاده از نور گوشیش، جا خواب خودش که در نزدیکی تشک دستیار تهیه بود رو پیدا کرد و بدن خسته‌ش رو بهش سپرد.

تمام روز رو توی زمین خانم کانگ کار کرده بود و از اون جایی که بدنش برای همچین فعالیت‌هایی آمادگی نداشت، ماهیچه‌هاش گرفته بودن و فردا صبح بدن درد وحشتناکی انتظارش رو می‌کشید.

سرش رو چرخوند و به پسری نگاه کرد که با کمی فاصله، کنارش دراز کشیده بود. نور کم تیر چراغ برق‌های بیرون خونه از لابه‌لای چوب و کاغذ پنجره‌ها می‌گذشت و به مینهو کمک می‌کرد تا صورت غرق در خواب پسر بغل دستش رو بهتر ببینه. خیلی روی چهره‌ش دقیق نشد، اما احساس می‌کرد پسرک خواب آرومی داره و این خوب بود. برنامه‌ی فردا شامل سر زدن به مدرسه‌های اطراف و اجازه گرفتن از کادر اون‌ها برای انجام فیلم‌برداری سکانسی که هه‌چان دقیقه نودی به فیلم‌نامه اضافه کرده بود، می‌شد و موندن داخل سالدون و یا برگشتن به سئول هم به فردا و شانسشون بستگی داشت. حرف زدن با مسئولین مدرسه و راضی کردنشون قرار نبود کار راحتی باشه، اون‌ها به نهایت انرژیشون نیاز داشتن و به همین خاطر باید خیلی خوب استراحت می‌کردن.

وقتی نگاهش رو از پسرک گرفت، چرخید و روی پهلوی دیگه‌ش خوابید. صفحه‌ی گوشیش با نوتیفیکیشن پیام سونگمین که نوشته بود به خونه‌ی مینهو رسیده و حواسش به مینسو هست، روشن شد و خیال برادر بزرگ‌تر رو راحت کرد.

پلک‌هاش به مرور سنگین شدن، اما ذهنش هنوز تصمیم به خاموشی نگرفته بود. تفکراتش به طرز عجیبی به سمت پسری سوق داده می‌شدن که کنارش خوابیده بود، کسی که دل خوشی نسبت بهش نداشت اما در عین حال به خاطر حضورش ممنون بود.

روزی که خانم کانگ بهش پیشنهاد کرد -در واقع دستور داد- عضو جدیدی رو به گروهش اضافه کنه و مراقبش باشه، مینهو بر خلاف میل باطنیش قبول کرد. وقتی فهمید اون شخص پیشنهادی در اصل هان جیسونگه، یک دلیل محکم و موجه دیگه پیدا کرد تا با این جریانات موافق نباشه و با این حال نتونست کاری از پیش ببره. مینهو نمی‌خواست همچین کسی توی تیمش باشه چون اول از همه، با پارتی‌بازی اومده بود و احتمالا فقط یک گوشه می‌نشست و پا روی پا می‌انداخت چون در هر صورت خودش رو به خاطر ارتباطاتش برتر می‌دونست و دوم، چون اون هان جیسونگ بود، کسی که سه سال قبل با یک کلیک دیوار آجری رویاهاشو روی سرش آوار کرده بود و نمی‌خواست یک بار دیگه هم به اون اجازه بده زندگیش رو به گند بکشه. اون اوایل، مینهو همچین فکری می‌کرد اما الان قضیه کاملا تغییر کرده بود.

「 𝖯𝗁𝗈𝖻𝗂𝖺 」Where stories live. Discover now