∘ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 𝟤𝟪 ∘

267 78 90
                                    

خواهشااااا حرف‌های آخر چپتر رو بخونید و اخطارهایی که دادم رو جدی بگیرید.

-

××× وارنینگ‌های این چپتر: افکار خودآزاری، اقدام به خودکشی، پنیک اتک ×××

ادامه‌ی فلش‌بک
یازدهم آگست سال ۲۰۱‌۹

مشتش رو زیر آب سرد گرفته بود و شره‌کردن آب از بین انگشت‌هاش رو تماشا می‌کرد. پوستش رو به قرمزی می‌رفت و احساس رضایت‌بخش بی‌حس شدن دست‌هاش، باعث شد به این فکر کنه که ای کاش همه جای بدنش به این وضع می‌افتاد. چند ثانیه به همین منوال گذشت تا بالاخره آب یخ رو به صورتش زد و سرش رو بالا گرفت. این بار به چهره رنگ و رو رفته خودش توی آینه خیره شد، زیر چشم‌هاش گود افتاده بود، ته ریش‌هاش تا حدی در اومده بودن و نیاز به اصلاح داشت، روی گونه‌ش جای خراش سطحی توی ذوق می‌زد که احتمالا موقع درگیری با دانش‌آموزهای دبیرستانی ایجاد شده بود و لب‌هاش به خاطر تعداد دفعات متعددی که بی‌اراده گازشون گرفته بود، خشک و زخمی بودن. چند تار موی بلوند خیس‌شده به پیشونیش چسبیده بود و ریشه‌های مشکی در اومده‌ش ذهنش رو به سمت تلاش‌های مکرر استایلیست برای حفظ ظاهر و رنگ کردن موهاش برد و یک ثانیه بعد، با هر دو دستش به موهاش چنگ زده بود و اون‌ها رو می‌کشید.

«خیلی خوب می‌شه اگه مینهو هیونگ برای کامبک موهاش رو بلوند کنه. این طوری بیشتر به چشم میاد!»

شنیدن صدای جونگهو در پس‌زمینه‌های ذهنش کاری کرد تا با شدت بیشتری موهاش رو مشت و برای کندنشون تلاش کنه. اون پسر کم‌ترین تمایلی برای به چشم دیگران اومدن نداشت و از رنگ موهایی که باعث می‌شد انگشت‌نما بشه، بی‌زار بود. وقتی مشتش رو باز کرد و فقط چند تار کنده‌شده کف دستش دید، به کمدهای کنار آینه هجوم برد تا ماشین اصلاح سابقش رو پیدا کنه. همه جای کمد رو زیر و رو کرد و تنها چیزی که گیرش اومد، قیچی فلزی مادرش بود. با این وجود باز هم از تصمیمش منصرف نشد، می‌خواست با کمک همون قیچی به قدری موهاش کوتاه کنه که فقط ریشه‌های مشکیش باقی بمونن. شیر آب هنوز باز بود و جریان آب یخ تار موهای بریده‌شده رو همراه خودش می‌برد. پسرک وحشیانه به جون سرش افتاده بود و همه عصبانیتش رو سر موهایی که همین حالا هم به خاطر دکلره زبر و آسیب‌دیده بودن خالی می‌کرد، اما یک نگاه به چشم‌های خودش در انعکاس آینه باعث شد به آنی دست از کارش برداره.

«من از سمت چپ استیج میام، تو از سمت راست میای و بعدش...»

خیلی وقت بود که نگاه سنگین چان روی خودش رو حس می‌کرد و لیدر گروهش هیچ واکنشی نسبت به حرف‌ها و برنامه‌هاش برای استیج ویژه‌شون نشون نمی‌داد. پس به سمت پسر دیگه برگشت و مچش رو موقع دید زدن گرفت:
«چی کار می‌کنی؟»

سوال یک دفعه‌ای مینهو ذره‌ای چان رو شوکه نکرد، به جاش لبخند زد و در جوابش گفت:
«دارم نگاهت می‌کنم...»

「 𝖯𝗁𝗈𝖻𝗂𝖺 」حيث تعيش القصص. اكتشف الآن