Part 3

70 22 15
                                    

📓🖤⛓
#Scenario
𝐏𝐚𝐫𝐭: #3

«کیف قربانیش رو برداشت و یه خط کش ازش در آورد: هی این همون خط کشی نیست که اونبار منو باهاش زدی؟
قربانی با ترس سر تکون داد. قاتل لباس اونو بالا زد و خط کش آهنی رو محکم از پهلوش وارد کرد که اونطرف پهلوش بیرون زد. قربانی فریادی دردمند سر داد... قاتل خندید... چاقوش رو برداشت و شروع کرد سینه قربانی رو شکافتن... بدون توجه به فریادهای اون کارش رو ادامه می‌داد... بعد شروع کرد به کندن پوست صورت قربانی...
پوستش رو چپوند توی دهن اون تا کمتر فریاد بزنه: تو خیلی سگ جونی!
بعد از اون انگشتای خونیش رو لیس زد و شروع کرد به شکافتن قفسه سینه و شکوندن دنده‌های قربانیش... قربانی دیگه جونی نداشت... درد بهش امون نداده بود و داشت بیهوش میشد... شاید هم از شدت خونریزی و درد میمرد؟
قاتل قلب اونو محکم کشید بیرون و با عشق نگاهش کرد: قشنگه
بی‌توجه به اون از سالن خارج شد و چند لحظه‌ایی یه بار خون‌های قلب رو لیس میزد: انتقاممو از تک تکتون میگیرم!»

باکی آخرین کلمه‌هارو بررسی کرد و نفس عمیقی کشید... داد زد: "ربــکــااا!!!"
ربکا با عجله اومد توی اتاق: "چه مرگته باکی"
باکی با افتخار گفت: "مفتخرم که اعلام کنم بالاخره تموم شد و تو میتونی اولین کسی باشی که اونو میخونه! میخوای بخونی؟"
ربکا خندید و رفت بالای سر باکی و لپشو کشید: "اوه پس سوپرایزی که برای کراشت در نظر داشتی تموم شد! به نظرم لازم به خوندن من نیست... به نوشته‌هات اعتماد دارم! مستقیم آپلودش کن!"

باکی با چشمایی که از ذوق برق میزد به خواهرش نگاه کرد: "به نظرت اصلا اون اینو میخونه؟ منظورم اینه که... من همش نگران بودم که خوشش بیاد یا نه... ولی هیچوقت به ذهنم نرسید ممکنه از داستان خوندن خوشش نیاد!"
ربکا موهای باکی رو به هم ریخت: "مطمئن باش اگه خوشش نیاد حداقل نگاهی به هدیه‌ی تو میندازه! به هرحال تو اونو مستقیم بهش تقدیم کردی! وقتی پخش بشه... مطمئنم معروف میشه و اون قطعا به راحتی پیداش میکنه."

باکی باز ذوق زده خندید و کاور داستانش رو به خواهرش نشون داد: "سعی کردم متفاوت باشه... ولی..."
"زیادی ساده‌ست" ربکا گفت و باکی ناامید شد...
ربکا دوباره گفت: "به نظرم وقت بیشتری رو صرف کاور کن، عجله نداشته باش. کاور از خود داستان مهم‌تره"

باکی با دلسردی دوباره مشغول کاور زدن شد... البته بابت این موضوع از ربکا ممنون بود! چون خودش هم حس خوبی به کاور قبلی نداشت... ربکا همیشه بهش یادآوری میکرد اولین چیزی که باعث جذب شدن مخاطب به داستان میشه 'کاورِ داستان' هست! به نظر ربکا حتی اگه باکی یه چیزی مثل هری پاتر هم می‌نوشت اما کاور خوبی نداشت هیچکس بهش نیم نگاهی هم نمی‌انداخت. چه برسه به اینکه کراشش بخواد اونو بخونه!

پس باکی تقریبا دو روز روی کاور وقت گذاشت تا چیزی رو بسازه که ربکا بپسنده! حالا هم مدرسه بود و فقط نیاز داشت برگرده خونه، افکت آخر رو بزنه و اونو سیو کنه! بعدش هم داستان رو بارگذاری کنه! همین!

Scenario (Bucky X Brock)Where stories live. Discover now