Part 13 🔞

93 17 19
                                    

📓🖤⛓
#Scenario
𝐏𝐚𝐫𝐭: #13

+"تمام کُدها رو دوباره بازنویسی کنید! نباید دوباره هک بشیم!"
-"قربان، ما دفعه قبل هک نشدیم! اون پسر تونست پسورد رو..."
+"کاری که گفتم رو بکن... و درضمن... حواستون هنوز به اون پسره باشه... به راملو هم تاکید کنید خیلی به اون نزدیک بشه... باید مطمئن بشیم خطری نداره... اگه همه‌چیز لو بره مردم از روی نادونی بهمون بی‌اعتماد میشن!"

-"قربان... راستش... مامور کارتر بهمون گفت که اون دوتا با همدیگه... رابطه دارن... لازم نیست واکنشی نشون بدیم؟"
+"راملو داره طبق دستور من پیش میره... قراره مواظب باشه اون پسر هیچ غلطی نکنه! وگرنه کدوم احمقی با همچین پسری میخوابه؟"

*****

"از مزیت‌های رابطه با مافوق اینه که من به کسی نمیگم بیرون بودی... تا بهت مشکوک نشن و راجبت تحقیق نکنن ولی خودم کاری میکنم که دفعه بعد سر ساعت توی ساختمون باشی... تو که نمیخوای بلایی سر دوستات بیاد نه؟" براک با لحنی که بوی تهدید میداد گفت.

باکی تازه به خودش اومده بود قضیه در چه حد جدیه... فکرش رو نمیکرد دلیل اینکه بهشون گفتن تا قبل از دوازده توی ساختمون باشن، این باشه... اونا از خیانت افرادشون می‌ترسیدند!

باکی دستشو به اون قلاده مسخره کشید، اصلا حس خوبی راجبش نداشت... درواقع همچین چیزی از نظرش تمسخر آمیز بود! علاوه بر خفگی که بهش دست داده بود حس میکرد از درون هم داره خفه میشه: "میخوای به فاکم بدی؟ آره؟"

براک با یه زنجیر دیگه که یکم ظریف بود درحالی دستای باکی رو میبست گفت: "شاید اینجا آمریکا باشه، اما هنوز بعضیا تفکر قرون وسطی‌ای که توی اروپا وجود داشت رو دارن"
حالا باکی با دستای بسته و گردنی که بهش قلاده بسته شده؛ روی زانوهاش بود و داشت با عصبانیت به براک نگاه میکرد...

براک قلاده رو کشید و خم شد، توی صورت باکی غرید: "حالیته دور و برت چه خبره؟ هر حرکتی بزنی واسه خونواده و دوستات گرون تموم میشه!"
باکی از دهنش در رفت: "پس تو چیکار کردی که هیچکس رو نداری؟!"

براک جا خورد... انتظار نداشت باکی انقدر ازش اطلاعات داشته باشه... و درواقع انقدر گستاخ باشه که همچین حقیقتی رو بکوبه تو صورتش! خود باکی هم از این حرف بی‌ادبانه‌ایی که زده بود تعجب کرد! میدونست که نباید همچین چیزی رو بگه...

براک عصبانی شد و مشت محکمی به صورت باکی زد! واقعا محکم بود! اما نه درحدی که دندون‌های باکی رو بشکنه... فقط درحدی که خشمش رو کمتر کنه... اون حرف اصلا به مذاقش خوش نیومده بود.

باکی بزاق دهنش رو که همراه با خون بود تف کرد... یه جورایی راجب حرفی که زده بود عمیقا پشیمون شده بود. اما پشیمونی کارایی که امشب کرده بود رو توجیح نمیکرد.

Scenario (Bucky X Brock)Where stories live. Discover now