1🥂

3.3K 198 22
                                    


جیمین اینقد عجله کرده که فرصت نکرد در ماشین رو کامل ببنده، از وقتی که صدای گرفته تهیونگ رو شنیده بود یک لحظه هم آروم و قرار نداشت. پله ها رو دویید و به در رسید
_ رمز در چی بوددددد فاک بهش تهیونگ در و باز کنننننن

نفس عمیق کشید

_ رمز در تاریخ تولد تهیونگه چهار روز دیگه تولدشه الان سال ۲۰۲۳ ایم میشه ۲۰۰۲ خیل خب

رمز در و زد و سریع سعی کرد کفش هاش رو در بیاره

_ ته تهیونگ کجایی

یه نگاهی به خونه انداخت تقریبا مرتب بود، سمت اتاق تهیونگ رفت که دید مرتب نبود

_ فاک تهیونگ لعنتی جواب بده
_ اینجام

سرش رو سمت توالت چرخوند و فهمید برادرش اونجاست

_ اومدم ته اومدم

دویید سمت توالت و دید تهیونگ نشسته رو زمین و دکمه های پیرهنش بازه و همه بدنش خیسه

_ خدای من، ته چی شده
_ هیچی خوبم
_ آره دارم میبینم

دوباره به تهیونگ نگاه کرد و سعی کرد خودش رو آروم نگه داره لبخند کمرنگی زد و شیرآب رو بست و حوله رو برداشت صورت تهیونگ و خشک کرد و بعد شروع کرد به بستن دکمه های لباسش

_ خیلی دویدی؟
_ چرا میپرسی؟
_ چون باید پاشی خونه رو تمیز کنی
جیمین مشکوک بهش نگاه کرد

_ یکی از کفش هات رو در نیاوردی
_ لعنتی

جیمین باید حال تهیونگ رو خوب میکرد

_ میخندی؟ حالا که مجبورت کردم خودت تمیز کنی میفهمی دیگه اینقدر به من استرس ندی

تهیونگ یکدفعه ساکت شد

_ ته چی شد؟
_ هیچی
_ هانا؟
_ تکراری مثل همیشه گفت تو گی ولی خودت نمیخوای قبول کنی
_ تو؟
_ نتونستم ولی فرق امشب با بقیه شب ها این بود که هانا دیگه تمومش کرد، گفت ما باهم نمیتونیم و کات کرد
_ خوبی؟
_ خوبم یعنی خوب میشم
_ معلومه که خوب میشی مگه من مردم

جیمین دست ته و کشید و بلندش کرد و بغلش کرد

_ من همیشه هستم دونسنگم
_ مرسی داشی

جیمین کمکش کرد و بردش اتاق خودش

_ چیزی خوردی؟
_ نه دلمم نمیره

جیمین میدونست تهیونگ وقتی عصبی میشد، معدش به هم می‌خورد و نمیتونست چیزی بخوره

_ الان برات سرم وصل میکنم

سریع کفشش رو در آورد و رفت در خونه رو بست.

تهیونگ از خنکی سرم خوشش اومد و چشماش رو بست و لذت برد
_ این خنده نایاب رو مدیون چی هستیم؟
_ هیچی
_ ته یه چیزی بگم
_ بگو
_ یه شب باهام میایی بار؟
_ جیمین من گی نیستم
_ میدونم باشه یه شب باهام بیا
_ بعدش ولم میکنی؟
_ میایی یعنی؟

 𝗥𝗮𝗽𝗲 ⛔️ تجاوزWhere stories live. Discover now