4🎲

1.4K 147 9
                                    

جیمین به کوک حمله کرد و یقه لباسش رو گرفت تو دستش

_ حرومزاده من و داداشم چرا باید تاوان اشتباه پدرمون رو بدیم؟؟ پدر ماهم اون شب مرد ما هم یتیم شدیم تمومش کن ما به تو بدهی نداریمممم
_ پدر کثافت تو زد به پدر من و وسط خیابون ولش کرد تا جون بده

کوک بغض کرده بود

_ اگه ولش نکرده بود الان زنده بود
_ ماهم پدرمون رو از دست دادیم، الان باید تاوان چیو بدیم؟ تهیونگ داره تاوان چیو میده؟
_ پدر شما به خاطر عذاب وجدانش خودکشی کرد

جیمین داشت روانی میشد، خیلی سرد لب زد

_ انتقامت رو گرفتی، حالا ولمون کن
_ من بدهی های پدرت رو در عوض تهیونگ صاف کردم
_ پدر من بدهی به پدر تو نداشته
_ داشت مدارکش هست اصلا به خاطر همون بدهی هاش بود که نجات نداد پدر منو، لابد با خودش فکر کرده اگه پدر من بمیره دیگه کسی نیست که بخواهد بدهیشو بهش صاف کنه

حق با جونگ کوک بود، جیمین اینو خوب میدونست.
تا حالا جونگ کوک رو ندیده بود ولی بعد از مرگ پدرش و فهمیدن اتفاقاتی که افتاده بود به مدت ۴ سال روز تولد تهیونگ نامه ای از طرف جونگ کوک به دستش می‌رسید که تولد ۲۱ سالگی برادرش، اون رو به عنوان بدهی پدرشون ازش میگیره

_ تا کی قراره نگهش داری؟
_ اونش دیگه به تو ربطی نداره
_ از ۲۱ سالگیت زندگیت نابود شد میدونم میفهمم، ولی چه جوری دلت میاد با برادر منم اینکارو بکنی؟
_ شوگا سرم درد گرفت، بهش بگو اگه یه بار دیگه نزدیک تهیونگ ببینمش تاس ميندازم اگه فرد اومد میکشمش اگه زوج اومد اول بهش میگم حقیقت تلخ زندگیش چی بوده بعد میکشمش

و بعد وارد بیمارستان شد

_ جیمین از اینجا برو
_ میدونم توهم مجبوری کنار جونگ کوک باشی، میدونم اگه میتونستی حتما نجات میدادی تهیونگ رو، ولی من نیاز دارم بدبختی هامو گردن یکی بندازم

یونگی، جیمین رو درک میکرد، به مدت ۴ سال هر روز به عنوان جاسوس جونگ کوک از دور تهیونگ و جیمین رو تحت نظر داشت و دیده بود، عشق دو برادر رو دیده بود، تنهایی هاشون رو دیده بود. به جیمین نزدیک شد

_ درکت میکنم

جیمین یک قدم عقب رفت

_ ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم، از اولش هم اشتباه بود ولی من نمیدونستم تو کی هستی و با چه نیتی وارد زندگی من شدی، من بهت تکیه کردم. خنده‌داره ولی حس میکنم به دشمن تکیه کرده بودم
_ جیمین من
_ تو چی؟ غیر از اینکه به من و برادرم نزدیک شدی تا ما رو تحت نظر داشته باشی برای اون حرومزاده خبر ببری؟ من همیشه به همه کسایی که باهامون در ارتباط بودن شک کردم ۴ سال خونمون رو هرسال جا به جا کردم ولی غافل از اینکه دشمنم، عشقمه

جیمین داشت گریه میکرد و این قلب یونگی رو به درد می‌آورد

_ به حرمت اون چهار سال یه چیزی میپرسم راستش رو بگو

 𝗥𝗮𝗽𝗲 ⛔️ تجاوزWhere stories live. Discover now