13❤️‍🩹

803 60 19
                                    

جونگ‌کوک سعی کرد تعجب رو از چهرش پنهان کنه

_ اما...اما
_ آقا دارم برای برادرم عزاداری می‌کنم اجازه می‌دید؟

نامجون به چهره تهیونگ و بعد جونگ‌کوک نگاه کرد و بعد از معذرت‌خواهی اون دو نفر رو تنها گذاشت.

_ برگردیم خونه.

جونگ‌کوک می‌خواست بپرسه: "کدوم خونه؟" اما سکوت کرد و فقط سرتکون داد.
از وقتی سوار ماشین شده بودن تهیونگ چشماش روی هم گذاشته بود؛ جونگ‌کوک فکر می‌کرد که خواب باشه، اما نبود. می‌خواست که بخوابه، اما نمی‌تونست.
افکار مختلفی در ذهن داشت که جای "خواب" رو پر کردن بودن. افکاری مثل "خودکشی" گرفتن انتقام از جونگ‌کوک. اصلا جونگ‌کوک مقصر بود؟ مقصر مرگ برادرش بود؟ شاید اگه از اول تهیونگی وجود نداشت هیچکدوم از این اتفاق ها نمی‌افتاد. با حس توقف ماشین برای لحظه ای دست از افکارش کشید و چشمای سرخش رو از هم فاصله داد.

_ خونه؟

جونگ‌کوک به منزل جیمین و تهیونگ برگشته بود.

_ یونگی هم اینجاست و من فکر کردم..
_ با خودت چی فکر کردی؟؟؟

جونگ‌کوک سکوت کرد اما بعد بدون فکر پرسید:

_ تهیونگ منظورت از خونه کجا بود؟
_ جایی که تو توش زندگی می‌کنی.

جونگ‌کوک با اخم سر تکون داد و دوباره ماشین روشن کرد. در طول راه اینبار تهیونگ به بیرون خیره بود و باز هم چیزی نمی‌گفت.

_ چیزی می‌خوری؟
_ نه
_ نمی‌خوام دوباره قندت بیوفته.
_ استرس ندارم، از الان تا آخر عمرم دیگه استرس ندارم. کسیو ندارم که به خاطرش نگران بشم و دیگه چیزی اونقدر برام مهم نیست که به خاطرش استرس بگیرم. دیگه چیزی ندارم جونگ‌کوک دیگه شدم همون عروسکی که فقط برای سکس می‌خواستیش.
_ اشتباه می‌کنی این چیزی نیست که من می‌خوام تهیونگ از اولش هم این چیزی نبود که من می‌خواستم
_ پس تو چی می‌خواستی؟
_ عشقت رو
_ جونگ‌کوک تو بهم تجاوز کردی
_ ولی نمی‌خواستم تهیونگ باور کن نمی‌خواستم اینجوری بشه اون لی‌یوم مقصره اون کرد اون شب تولدت تو نوشیدنی من..
_ می‌دونم.

جونگ‌کوک با تعجب به تهیونگ نگاه کرد. و بعد ماشین رو نگهداشت.

_ شنیدم وقتی لی‌یوم داشت باهات صحبت می‌کرد پیش من بود. ولی جونگ‌کوک حقیقت اینکه بهم تجاوز کردی عوض می‌شه؟ حقیقت اینکه به خاطر تو هیونگم مرد عوض می‌شه؟ حقیقت اینکه من خیلی بدبختم عوض می‌شه؟ نه نمی‌شه. من فقط بیشتر از خودم، بیشتر از صورتم، حالم به هم می‌خوره. دارم عذاب میکشم دارم جون میدم و تو اینجایی که بهم ثابت کنی دوسم داشتی؟ این چه دوست داشتنیه که من جلو چشمات دارم آب میشم؛ دارم زجر میکشم و تو به فکر اینی که گذشته رو توجیح کنی؟ میدونی چرا کنارت موندم؟ به خاطر انتقام؟ نه چون می‌خوام بمیرم و برای من کنار تو بودن یعنی مرگ :)

 𝗥𝗮𝗽𝗲 ⛔️ تجاوزWhere stories live. Discover now