7🔪

1K 107 2
                                    


یونگی نمیدونست که تهیونگ رو از چاله انداخته تو چاه ولی اون لحظه تنها چیزی که بهش فکر میکرد این بود که دست جونگ کوک به تهیونگ نخوره، چون می‌دونست که اگه دوباره این اتفاق بیوفته تهیونگ‌ رو از دست میده

_ مادرم!
_ اره
_ دقیقا چه کوفتی باعث شده که بخواد بیاد اینجا

تهیونگ خوشحال از این که از دست جونگ کوک راحت شده داشت از زیرش به چهره عصبیش نگاه میکرد و لذت می‌برد که جونگ کوک از روش کنار رفت و گوشه تخت نشست و کل صورتش رو با دستاش قاب گرفت

( _ چرا باید از حضور مادرش ناراحت بشه؟ به من چه مهم اینکه که بهم دست نزد. چقدر بیچاره ام که از اینکه بهم تجاوز نشده خوشحالم :)

جونگ کوک از جاش بلند شد

_ این بچه تا صبح حق نداره چیزی بخوره
_ اما
_ شوگا حرفم رو تکرار کنم؟ الان میدونی عصبی ام

و سمت در رفت

_ هی تو

برگشت سمت تهیونگ

_ میدونی که قند دارم میخوای تا صبح گشنه بمونم؟
_ قند استرسی یعنی وقتی استرس بگیری

( _ چرا همه چیز رو میدونه؟ )

_ الان گشنمه، وقت شامِ ساعت رو نگاه
_ متاسفم ولی خودت نخواستی

و از اتاق خارج شد

_ هیونگگگگ

یونگی عصبی وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست

_ چقدر تو رو داری بچه، همین الان نزدیک بود..
_ بهم تجاوز بشه
_ حالا هرچی، بعد باز اینجوری باهاش حرف میزنی؟

خم شد و از روی زمین تیشرت سفید تهیونگ رو داد دستش

_ چرا اینقدر از شنیدن اسم مادرش ناراحت شد؟
_ وقتی که جونگ کوک خیلی بچه بود مادر و پدرش ازهم طلاق گرفتن
_ خب موضوع به جونگ کوک ربط داشته؟

یونگی سرتکون داد

_ آره مادرش مشکل روانی داره
_ اوه
_ پدر جونگ کوک خیلی سعی کرد که جونگ کوک مثل مادرش نشه و برای همین با تمام عشقی که به همسرش داشت ازش جدا شد و جونگ کوک رو ازش دور کرد، جونگ کوک بچه تر که بود تقریبا خیلی شبیه مادرش بود و بیمار شده بود ولی پدرش وقتی فهمید که مادرش دیگه خوب نمیشه این تصمیم رو گرفت
_ الان خوبه؟
_ خوب بود تا وقتی که پدرش رو از دست داد، بعد از اون دوباره مادرش وارد زندگیش شد ولی تحت درمانه
_ تحت درمان؟
_ اوهوم
_ صبر کن ببینم اون مرده که خیلی یه جوری بود که پزشکش نیست؟

یونگی خندید و با سر حرفش رو تایید کرد

_ جیهوپ؟ آره خودشه
_ اصلا شبیه دکترها نیست ولی

قیافه تهیونگ خیلی با مزه شده بود، شوگا تحمل نکرد و لپش رو کشید

_از وقتی اینجا اومدی لپ های قشنگت داره آب میشه،  براشون چه کار کنیم هوم؟
_ فعلا که شام ندارم

 𝗥𝗮𝗽𝗲 ⛔️ تجاوزМесто, где живут истории. Откройте их для себя