یه هفته از ماجرای پیش اومده توی جنگل میگذشت؛ جیمین بعد از برگشتن از جنگل به خاطر هیتش مرخصی گرفته بود و حالا بعد گذشت یک هفته داشت دوباره به مدرسه میاومد.
یک هفتهای که بدون دیدن صورت منحوس همدیگه میگذشت مثل بودن وسط بهشت بود!
اون دو نفر با اینکه بعد پیش اومدن ماجراهای عجیب بیشنون باید رابطشون خیلی خیلی گرم میشد اما به طرز عجیبی از هم فاصله میگرفتن.
البته توجیحشون هم جالب بود!
جونگکوک به دوستاش که مدام پیگیر وضعیت عجیبش که مبنی بر گیر ندادنهای متوالی و اعصاب خردکنهای اسبقش به جیمین بود، بودن و جواب جونگکوک دو جمله بود: "رایحه ی اون آلفا حالمو بهم میزنه! نمیخوام زیاد دور و برم باشه."با اینکه دوستاش زیاد این حرف جونگکوک رو قبول نداشتن، چون محض رضای خدا اون کوک که تا یه هفته پیش و از زمان اومدن جیمین به مدرسشون هیچ فرصتی رو برای تخریبش از دست نداده بود و حالا با این موضوع که فقط به خاطر بدبو بودنش دیگه نمیخواد بهش گیر بده کنار نمیومدن، اما کی میتونست در مقابل جئون جونگکوک، پسر ارشد آقای سونگ جئون و نوه عزیز و دردونهی جئون بزرگ، بایسته؟!
جونگکوک هنوز هم دل خوشی از جیمین نداشت، به خصوص از وقتی که فهمیده بود اون یه امگا هم هست به خودش سختتر میگرفت. باور اینکه تمام مدت جلوی یه امگا کم میآورد براش سخت بود..
اما اینکه گرگش در مقابل جیمین تا این حد ضعیف و شکننده میشد، براش غیر قابل هضم و باور بود.. اون امگای عوضی...
تمام یک هفته ای رو که جیمین به بهانهی راتش توی مدرسه نبود، جونگکوک دویده بود و برای مسابقه ی دو که تا چند روز دیگه شروع میشد حسابی آماده شده بود.
البته دویدن مزیتهای دیگهای هم براش داشت؛ مثلا اینکه یه جا نشستنهای طولانی بیشتر فکرش رو سمت یه امگای موطلایی که رایحه خنک دشت رزش هوش و حواس براش نمیذاشت، میبرد، اما دویدن تا حد زیادی فکرش رو آزاد میکرد.
مدرسه تعطیل شده بود، اما جونگکوک مثل روز های گذشته برای تمرین بیشتر توی مدرسه مونده بود و برای بار چندمی که حسابش از دستش در رفته بود حیاط مدرسه رو دور میزد.
به قدری تمرکزش روی سرعت گرفتن و تمرین بود که متوجه بارونی که نم نم شروع به باریدن کرده بود، نشده بود.
با شنیدن صدای یکی از بادیگاردهاش که برای مراقبت از تنها وارث آقای جئون همیشه تو مدرسه بود، از دویدن ایستاد و با نفس نفس به طرفش برگشت.
_چی میگی؟
+اقای جئون داره بارون میباره، عرق کردین ممکنه سرما بخورید. بهتره بقیه رو تو ادامه بدین.
جونگکوک که به خاطر لحن بدش کمی شرمنده شده بود اما غرورش اجازه نمیداد از بادیگاردش عذرخواهی کنه، با تشکر کوتاه و زمزمهواری به طرف باشگاه مدرسه رفت.
به محض ورود به محوطه باشگاه متوجه رایحه ی شدید و دلنشین و خنک دشت گل رز شد.. این رایحه فقط به کسی متعلق بود، که یه هفته مدرسه نیومده بود!
جیمین آخرین روز هیتش رو نتونسته بود توی خونه بمونه، با اینکه میدونست این کارش عواقب خوبی نداره اما مسابقه چند روز دیگه شروع میشد و هیت بدنش رو خیلی ضعیف کرده بود.
بنابراین زمانی رو برای تمرین اختصاص داده بود که کسی توی مدرسه نباشه و اون با خیال راحت بدوعه..
جونگکوک جوشش خون رو از اینکه بقیه آلفاها هم به اندازه خودش میتونستن رایحه ی بی نظیر امگارو استشمام کنن، حس میکرد.
با عصبانیت برای درست بودن حدسش در فلزی باشگاه رو باز کرد و در نهایت تعجب جیمین رو دید که با شورتک کوتاه مشکی رنگی و بیرون گذاشتن سخاوتمندانهی قسمت زیادی از رونهای تپلش با عرق و هندزفری در حال دویدن دور باشگاه بود..
قبل از اینکه حرکت های ریز و درشت باسنش و رونهای تو پرش از اینی که هست بیشتر حواسشرو پرت کنه، فورمونهای خشمشو آزاد کرد.
جیمین با حس فورمون های شدید آلفا با سردرد و نفس نفس ایستاد.
نگاهشو برای پیدا کردن شخص مورد نظر گردوند و با دیدن جونگکوک پوف کلافه ای کشید و دوری به چشم هاش داد.
هندزفریشرو از گوشش در آورد و با لحن طلبکاری گفت:
_میشه انقد فورموناترو آزاد نکنی؟! باور کن اینجا هیچ امگایی نیست که با حس فورمونات خیس بشه.
جونگکوک پوزخندی زد و نزدیک جیمین شد، دست به سینه جلوش ایستاد و سعی کرد نگاهش رو به رونهای شیری رنگش که با قطرههای عرقی که روش بودن، و حالا بیشتر از قبل هوس برانگیزتر به نظر میومدن نده.
گفت:
_مطمئنی هیچ امگایی نیست؟ اتفاقا الان یه امگا جلو رومه که سعی داره ادای قوی بودن در بیاره! بهتر نیس بری خونتون و به ادامهی هیتت بپردازی و از تیوی خونتون شاهد پیروزی من باشی؟!
جیمین پوزخندی زد و گفت:
_اوه.. تو بیشتر از اون چیزی که فکرشرو میکردم عصبانی شدی! خیلی برات سخته که تاحالا از یه امگا شکست میخوردی نه؟!
جونگکوک دندون غروچه ای کرد و با خشم غرید:
_خیلی جرات به خرج میدی امگا... همه جای باشگاهو بوی گندت گرفته! بهتره گم شی بیرون، تا همه فردا نفهمیدن یه امگا اینجا خودشرو آلفا جا زده!
جیمین هم با خشم جواب داد:
_اینکه سعی کنی دست رو نقطه ضعف کسی بزاری بهت حس بهتری میده؟! احمق عقدهای.
جیمین بعد این حرف تنهی محکمی به جونگکوک زد و وارد رختکن باشگاه شد؛ سعی میکرد رایحه ی خودش رو بو کنه.
مادرش همیشه میگفت بوی خنک دشت گل رز میده، میگفت این بو هر آلفایی رو اغوا میکنه..
اینکه از زبون آفایی که با خیلی از امگاها بوده و به طبع، قطعا رایحههای بیشتری رو هم حس کرده، بشنوه که رایحه ی بدی داره براش آزار دهنده بود...
جونگکوک اگه میتونست تمام پنجره های بزرگ سالن ورزشی رو میشکست تا رایحه بی نهایت زیبای جیمین رو بیرون کنه. نباید هیچکس این رایحه رو حس میکرد.. عصبانی بود از اینکه ممکنه رایحه ی جیمین تا فردا اینجا بمونه و از طرفی هم نمیدونست دلیل این عصبانیت چیه..
با حس مزخرفی که گرفته بود دیگه نمیتونست ادامه بده و فقط به استراحت نیاز داشت، پس اون هم به طرف رختکن رفت تا لباساشو عوض کنه.
با دیدن جیمین که هنوز نرفته و نشسته روی زمین و داره با موبایلش ور میره خشمش چند برابر شد.
با خشم سمتش رفت و با کفش ضربهی آرومی به پای جیمین زد و گفت:
_تو که هنوز اینجایی! نکنه میخوای کل اینجارو با رایحت به گند بکشی؟!
جیمین هم با خشم جواب داد:
_آره میخوام به گند بکشم! به تو چه؟ تو که داری میری.
+من نیمخوام رایحت اینجا بمونه و هرباری که میام اینجا حالم بهم بخوره.
_میتونی از فردا که هوا آفتابیه بیرون تمرین کنی! من نمیرم.
جونگکوک که دید بحث با جیمین بی فایدهاس به طرف کمد لباسهاش رفت و با حرص درش رو باز کرد.
جیمین اما تازه دلش کمی گرد و خاک میخواست.. پس با نیشخندی خطاب به کوک گفت:
_تازه دروغگوی خوبی نیستی! رایحهی دشت گل رز یکی از نایاب ترین و خاص ترین رایحههاست. با این دروغت به این نتیجه میرسیم که فقط میترسی از اینکه نتونی جلوی خودتو پیش من بگیری!
جونگکوک با شنیدن این قسمت از حرف جیمین تیشرتی رو که برداشته بود تا بپوشه باحرص توی کمد پرت کرد. با چشم هایی که حالا آبی شده بود به طرف جیمین برگشت و آروم آروم بهش نزدیک شد و گفت:
_میدونی چیه؟ حق با توعه! من میترسم نتونم جلوی خودمو بگیرمو..
سرش رو توی گردن جیمین برد و کنار گوشش لب زد:
_دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم!
با این حرف از ساق پای جیمین گرفت و روی زمین درازش کرد و روش خیمه زد. جیمین هم چندان بی میل نبود..!
تمام دورانی که توی خونه گذرونده بود، با فکر دیک کلفت جونگکوک توی سوراخش ارضا شده بود وهیتش رو گذرونده بود!
جونگکوک سرش رو توی گردن جیمین برده بود وعمیق رایحشو بو میکشید و اجازه میداد دستهای جیمین دیک نیمه خوابیدشرو بیدار کنن..
سرشرو بلند کرد و لبشو به لبای هوس انگیز جیمین کوبید و با مالیدن خودش به بدن داغ جیمین به داغی رابطه ای که قرار بود شکل بگیره قوت بخشید.
کمی بعد از لبای هم دل کندن؛ جونگکوک جیمین رو با ملایمت به شکم خوابوند و بی طاقت بدون اینکه شورتکشرو در بیاره، تا بالای باسنش و تا رسیدن به سوراخش بالا زد و دیک خودشرو هم بدون در آوردن شورتکش از پایین بیرون کشید.
مدتی بعد که دید به دیدن اون سوراخ تنگ و صورتی نیاز داره و حقیقتا دلش برای دیدنش تنگ شده، جیمین رو برگردوند و با در آوردن شورتکش اینبار به طور کامل واردش شد و روش خوابید.
لباشو دوباره به اون دوتا پفک نیمه باز رسوند و کام های عمیقی ازشون گرفت....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.اینم از این پارت
کامنتارم میام جواب میدم فعلا باییییییی
YOU ARE READING
FUNKY ALPHA/ آلفای بدبو
Fanfictionداستان جونگکوکی که از هممدرسهای جدیدش پارک جیمین آلفایی که به بد بو بودن مشهور بود، بدش میاد و سعی میکنه تا با متجاوز نشون دادن اون از مدرسه بیرون و زندگیشو نابود کنه! اما آیا همه چیز اونطوری که جونگکوکشی میخواد پیش میره؟ شاید این جاها یه اشتبا...