ch4

145 21 1
                                    

شیش روز...
فقط شیش روز طول کشید تا اینکه هر کاری که تو اون دپارتمان مونده رو تموم کنن.

پیتر اعتراف میکرد تونی استاد خوبی بود.
کنارش چیزای زیادی رو تو همین مدت کم یاد گرفت.

_تو یه احمقی.
پیتر شاکی رو به وسیله جلوش گفت.

_چی؟
آنتونی طوری رفتار کرد انگار بد خورد تو ذوقش.
_چطور جرأت میکنی پارکر؟ من یه نابغم.

_تنها نابغه ای که قبول دارم تونی استارکه، بعدشم بروس بنر
پیتر ابرو بالا انداخت.

آنتونی چشماش رو چرخوند.
_حالا چرا من یه احمقم؟

پیت یه لبخند ساده زد.
_مشکل کارت فقط یه سیم بود.
و یعنی سیم که شل شده بود رو سفت کرد.

آنتونی با چهره پوکر انگشت وسطش رو بالا آورد.

پیتر از رفتار تونی زد زیر خنده.

و تونی پوزخند زد.
_خب پارکر کار تموم شد....دیگه اینجا هیچ کاری نداریم.

خنده پست تموم شد.
_حالا قراره چیکار کنیم؟ بعید میدونم از این به بعد کاری باشه که من بکنم.

_اینو فردا صبح تعیین میکنن.

پیتر تعجب کرد.
_کیا؟

_آقای استارک و خانم پاتز....فرایندت رو از اول تا الان بررسی کردن و فردا میگن چیکار کنن باهات.

پیتر تو دلش پروانه ها رو احساس کرد.
_آ...آقای استارک.

تونی یه چهره چندش شده گرفت.
_میدونی اینکه واسه مردی که تو عمرت ندیدی اینطور ذوق میکنه حال بهم زنه.

_سکوت کن...،
پیتر جلوش رو گرفت.
_اون یه مرد فوقالعادست، اون بهترین اخراعات دنیا رو کرده، شرکت میلیاردی اسلحه رو کامل تغییر داد و اصلا از تبعاتش نترسید تازه هر سال برای مردم استارک اکسپو رو میزاره تا هرکسی بتونه ایدش ر ارائه بده...،
و پیتر مدتی همونطور از تونی و افتخاراتش گفت.

و آنتونی جلوی دهنش رو گرفت.
_فهمیدم پارکر، فهمیدم.
و دستش رو برداشت.
_فکر کنم تو تنها کسی هستی که اینطور راجبش فکر میکن.

_نه آنتونی خیلی ها همین فکر رو راجبش میکنن.
طوری گفت انگار داره درمورد یه کاراکتر رویایی حرف میزنه.
_یه مرد رویایی.

_اوه و اگه یه پیرمرد چاق کچل باشه چی؟

پیتر شاکی شد و انگشت زد به کنار دستگاه و مالید به صورت تونی.

_اوووو پارکر خودت شروع کردیش.
و آنتونی هم همونکار رو تکرار کرد.

و یه مدت با صدای خنده پیتر و تونی توی اون سالن خالی درحال کثیف کردن هم گذشت.

تا جایی که هردوشون خسته افتادن رو زمین.
بعد یه مدت پیتر بلند شد.

_اوه مرد همش روغن خالص شدم.
و به دست و پلش نگاه کرد.

love is wrongWhere stories live. Discover now