ch5

140 20 1
                                    

_آقای استارک نمیان؟
پیتر شکه پرسید.

_متاسفم....اما یه جلسه مهم براش پیش اومد پس امروز فقط منم.

_اوه.
پیتر تمام سعیش رو کرد تا نامیدیش به نظر نیاد ولی کاملا شکست خورد.

اون تمام شب تا الان رو هیجان زده بود که میتونه قهرمان زندگیش رو ببینه.
و حالا اون نیومده.

حداقل آنتونی و خانم پاتز بودن.
تونی با یه کت شلوار مشکی پا رو پا انداخته بود و خانم پاتز با یه لباس تمام آبی ساده کنارش بود.

_خب پس از این به بعد....؟

خانم پاتز لبخند زد.
_از این به بعد تو دیگه کارآموز نیستی.

پیتر شکه شد.

_تو از این به بعد کارمند رسمی شرکت استارکی.
آنتونی مفتخر گفت.
_چی میگه پسر؟

پیتر شکه بود.
_یعنی من....من....
نمیتونست حرف بزنه.

و قطره اشکی از چشمش اومد.

هر دو لبخند زدن.
خانم پاتز جلو رفت.
_خوبه که خوشحال شدی و حالا فکر کنم باید درمورد کارت با هم حرف بزنیم.

_اوه البته.
پیتر خودشو جمع کرد و اشکاش و پاک کرد.
شاید آقای استارک رو ندیده باشه ولی الان به یکی از آرزو هاش رسیده بود.

_از روی سوابقی که تو این مدت داشتی به این نتیجه رسیدیم که تو و آنتونی تیم خوبی رو تشکیل میدین.
و یه کاغذ جلوش گرفت.
_میخوایم به آنتونی تو کاراش کمک کنی.

پیتر چیزی برای گفتن نداشت.
یکم با چهره ساده و بی حرکت نگاهشون کرد.

_بچه؟ خوبی؟
آنتونی مشکوک پرسید.

_اوه آره فقط....کار آنتونی چیه؟

خانم پاتز که انگار خیالش راحت شده بود گفت.
_اون کارگاه مخصوص خودش رو داره، تقریبا بیشتر کارها دست اونه.

پیتر مشکوک نگاهشون کرد.
_ها؟...اوه منظورم اینه که حتما ممنونم من....

خانم پاتز کاغذ رو دست پیتر داد.
_این قراردادته....بخونش و اگه راضی بودی امضا کن.
وقتی پیتر کاغذ رو گرفت ادامه داد.
_میدونم شرایط یکم برات عجیب به نظر میاد ولی خب....ما هیچوقت اطلاعات این بالا رو با هیچ جا به اشتراک نذاشتیم برای همین ممکنه همه چیز اوایل عجیب باشه، و لطفا تو هم چیزی رو از اطلاعات اینجا بیرون نبر.

_کاملا متوجهم.
پیتر شروع کرد به خوندن برگه....همه چیز عالی به نظر میومد.
رفت روی میز و برگه رو امضا کرد.

خانم پاتز برگه رو گرفت.
_امیدوارم اوقات خوبی رو داشته باشی.
رو به تونی کرد.
_آنتونی از این به بعد کار توعه.

_مرسی پیپ.
آنتونی از جاش بلند شد.
_بریم پیتر.

پیتر خداحافظی کرد و پشت سر تونی رفت.

love is wrongWhere stories live. Discover now