_ت....تونی...
پیتر با دیدن آقای استارک خشکش زد.اون مرد یه معنی واقعی کلمه داغون بود.
زیر چشماش گود افتاده بود و به زور پلکاش رو باز نگه میداشت.
قدم هاش لنگ لنگ بودن و یه سختی حرکت میکرد.پیتر از جاش بلند شد.
_تونی کمک میخوای؟
جلو رفت.و تونی دستش رو تکون داد.
_نیازی نیست پیتر من خوبم....فقط شب طولانی داشتم._به خاطر بک؟
_بک...اینکه اونطور فهمیدی من کیم و در آخر انتخاب اشتباه مصرف الکل قبل از خواب...در آینده گزینه آخر رو هرگز انتخاب نکن پیتر.
و رفت سر میز کارش._تونی نباید لباستو عوض کنی؟
پیتر آروم پرسید.و تونی به خودش نگاه کرد که هنوز با کت شلواره.
خندید.
_راست میگی پارکر....واقعا بهت این دورو برا نیاز دارم.
و بلند شد و رفت تو اتاق کوچیک.پیتر پشت سرش نگاه کرد...
اون مرد دیشب مست بوده...اینو میتونه بگه چون هنوزم اثرات مستی رو داره.اینطور که بوش میاد پیتر تنها کسی نیست که شب سختی داشته.
یکم بعد تونی برگشت.
و کار رو شروع کردن.پیتر مردد بود که باید سر بحث رو باز کنه یا بزاره مجرا خودش طی زمان بگذره.
در نهایت سرش رو تکون داد و تصمیم گیری رو گذاشت برای بعدا.***
بعد از ظهر شده بود....
و پیتر داشت دیوونه میشد.میدید که تونی مدام سر درد میگیره و بدنش رو به سختی حرکت میده.
و به نظر میومد که مریض شده.
اما نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده.اگه مثل قبل با آنتونی بود چیکار میکرد؟ میزد پس سرش و میگفت باید بره استراحت کنه ولی الان...!!
پیتر پوف کرد....اون نمیخواد تا ابد ماجرا اینطور باشه.
از جاش بلند شد._تونی کار و تموم کن من بقیه رو انجام میدم.
_چی؟ بیخیال پارکر....
_تو حالت بدن.
پیتر بلند گفت.
_باید استراحت کنی.میتونست از تو نگاه تونی خوند که نمیخواد تنها باشه.
و پیتر هم همین رو میخواست._کمکت میکنم بری خونه...به نظر میاد بهش نیاز داری.
و بازو تونی رو گرفت.تونی سر تکون داد و بلند شد.
مستقیم رفتن تو آسانسور...
مثل اینکه تونی خودش نفهمیده بود که به پیتر تکیه داده... و پیتر هم به روش نیاورد.رسیدن به خونه تونی.
رفتن تو و پیتر تونی رو به اتاق برد.و پیتر متوجه چیزی شد.
_تونی؟
YOU ARE READING
love is wrong
Fanfictionیه شرت یه ماهه که زندگی پیتر همیشه عاشق رو زیر و رو میکنه. پایان خوش تضمینی امیدوارم از ین کار لذت ببرید حتما کامنت بزارید و vote بدین.